یک زمانی وقتی میخواستم از تو بنویسم زبانم لال میشد، ولی حالا میتوانم ساعت ها از تو بنویسم،بدون اینکه گذر زمان را حس میکنم. برای اینکه نوشته ام کوتاه شود، همیشه از سر و تهش میزنم. ولی تو را بخواهم خلاصه به تصویر بکشم، فرشته ای میکشم که دو بال دارد و مدام حواسش به من است.
شاید اگر به حرفهای تو زودتر گوش داده بودم، این همه درگیری با دنیا نداشتم. تو تا عمق مساله نفوذ میکنی، کلامت آرامبخش است و رفتارت دل من را همیشه گرم میکند. بگذریم که گاهی تو من را آنقدر داغان میکنی که به مرز جنون میرسانی. ولی خوب آنقدر خوبی که از همه اش میتوانم چشم پوشی کنم. آنچه برایند رفتار و گفتار تو هست همیشه خیر است. در موقع نیازم دستم را میگیری. وقتی ذوق میکنم اندازه من حتی بیشتر ذوق میکنی. به کار کردن با خودت امیدوارم میکنی، حتی به کارهایی که هنوز شروع نشده است، چنان دلگرمم میکنی که همیشه ذوق انجام دادن ناممکن ها را دارم. و میدانم که تو و من یعنی قدرت بیشتر. میدانم که هرجا باشی مرا در یاد داری و دلت برایم میتپد، همانطور که دل من همیشه به یاد تو میتپد، دلم میتپد که صدای نفس کشیدن هایت را برای همیشه بشنوم. تو فقط یک یار نیستی، تو دنیایی هستی که مرا ازین دنیای پوچ به یک دنیای پر از هیجان میکشی، و تا رهایم میکنی، و وای ازینکه رهایم کنی دنیایم سیاه و تار میشود.
میخواهم بدانی دور باشی یا نزدیک، دلم به یاد تو آرام میگیرد. به تو فکر میکنم و دنیایم رنگی میشود، حالا که به کمک عینکم رنگها را میبینم تو را از همه رنگی تر میبینم. تو دلم را شاد میکنی، غم را فراری میدهی. حتی اگر آن غم به اندازه همه دنیایم بزرگ باشد. حمایت تو را داشتن، همین که حس کنم هوایم را داری قلبم را وادار به تپش میکند. راستی راستی مخمل قرمز و مشکی من، من بدون تو هیچ هدفی ندارم. همه هدفهایم با تو معنی میشود. با تو که دستت را بگیرم و دنیا را بگردم و به کسب و کارهایم رسیدگی کنم. تو برای من مزه خرمالوی رسیده ای هستی که فعلا بخاطر عملی که کرده ام نمیتوانم بچشمش. تو برای من باغ گیلاسی وقتی که شکوفه میدهد. تو برای من همه دنیامی جان من. میدانم که میمانی و تا هستم کنارم چه دور و چه نزدیک هستی و هستی و هستی.و من چقدر خوش شانسم که تو جزیی بدون انکار در زندگی ام هستی. کسی که به تو تکیه میکنم و کسی که با وجودت از هیچ چیز نمیترسم. بازی دنیا را بازی میکنم و دلخوشم به این است که همیشه به من فکر میکنی. حتی قهر و عتابت هم به دلم مینشیند. تو روزگار منی، روزگاری که هنوز خیلی مانده که تمام شود.دستت را میگیرم و دور دنیا را میگردم. حالا ببین!
خوش است با غم هجران دوست سعدی را
که گرچه رنج به جان میرسد امید دواست
بلا و زحمت امروز بر دل درویش
از آن خوش است که امید رحمت فرداست

بدون دیدگاه