شنیده ام کسانی که به جبر اعتقاد دارند راحتتر زندگی میکنند. همه چیز را سرنوشت خودشان میدانند و کمتر بر این باوردند که میتوانند در زندگی شان تغییر ایجاد کنند. اگر هرکاری کردند و نشد هم میگویند قسمت نبوده و هر وقت هم که ظلمی به آنها میشود به خدا واگذارش میکنند. البته که حافظ میفرماید:
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
یعنی ته تهش صد هنر داشته باشی و خیلی هم کاردان باشی باید توکلت به خدا باشد. یعنی بر دانش و توان خودت اگر فقط اتکا داشتی و خدا را فراموش کردی و فراموش کردی که تنها کارساز او هست ، تا مقام کافر هم در طریقت نزول میکنی. آخرش همه چیز با خدا است. گاهی هم آدمهایی را میبینم که همه تلاششان را میکنند و عین همین بیت حافظ باورشان به کارسازی خدا است و همیشه هم آرامش خاطر دارند. ولی بعضی ها را هم میبینم فقط از وضعیت خودشان گله میکنند، فقط غر میزنند که حتی اگر تلاش هم نمکینند قسمت هست و میگویند راضی هستیم به رضای خدا. همیشه از بقیه طلبکار هستند، همیشه فکر میکنند اگر به جایی نرسیده اند حقشان را خورده اند. هیچ تلاشی هم برای تغییر شرایطشان نمیکنند. بیشتر دیده ام این آدمها اعتماد به نفسشان هم بسیار پایین است. تقریبا همیشه فورا تسلیم هستید، تسلیم قضا و قدر. من ولی فکر میکنم ، آدم حتی اگر به مقصد هم نرسد باید تلاشش را انجام دهد، یا میشود یا نمیشود دیگر. دست روی دست گذاشتن با این بهانه ها که هر کاری هم کنیم فایده ندارد، و این ناامیدی و بدتر این گرد ناامیدی را در جامعه پخش کردن نه به نفع جامعه است، نه به نفع خودشان. اینکه چرا اینطور شده و آدمهای زیادی ناامید هستند شاید باید از نظر جامعه شناسی بررسی شود. آدمهایی که امیدشان را از دست میدهند همینطور بیشتر میشود. نمیدانم چه بگویم. ولی آنقدر سنگ سر راه هست که من هم گاهی ناامید میشوم. ولی باز به خودم می آیم و میگویم تو باید تا آخرش بروی. شاید ناامید نمیشوم، بیشتر خسته میشوم. ولی باز به خودم می آیم. این نوشته ام را کاملتر خواهم کرد.
بدون دیدگاه