شراب اول صبح لذتی دگر دارد، من صبح به صبح از تو مینوشم و مست میشوم، مستی که نه سردرد دارد و نه خماری. من هر روز مست وجودت میشوم. چنان مست میشوم که عقلم میرود و در عالم خودم، فقط من میمانم و تو. شراب تو چنان گیراست که دیگر از هیچ چیز نمیترسم.
مست که میشوی، ترس از رسوایی نداری، اصلا عشق آدم را رسوا میکند ولی با شرابی که تو به جانم مینوشانی من دیگر بیمی از رسوا شدن ندارم.
تو مرا مست میکنی و مرا درد شراب مینامی حال آنکه تو خودت سر منشا تمام مستی های عالمی. هر گوشه ای یکی مستی بر دیواری تکیه زده و نام تو را میخواند.شراب تو عالمگیر شده و منم یکی از هزاران عاشقت هستم که در به در و یاهو کنان به دنبالت میگردم و تو را فقط در خیال خودم دارم. دست می اندازم، به چنگت بیاورم ولی پنجه به خالی میزنم. تو را فقط در رویاهایم به چنگ می آورم. برای همین است که میخواهم همیشه مستت باشم که باشی که پنجه ام به خالی نخورد. که همیشه تو را نزدیک خودم نگه دارم.
مست که باشی نمیخواهد بار واقعیت را به دوش بکشی، مست که باشم تو همیشه در کنارم هستی، همین است که میخواهم همیشه مست باشم. با تو حرف بزنم، تو به حرفهایم گوش بدهی، من هی مست تر شوم و غرق نگاه زیبایت شوم.
عشق معبود از عشق آدم به آدم شروع میشود، آدمی آنقدر با آدمی مشق عشق میکند، تا شایسته آن شود که با معبود عشق بازی کند. من تو را دوست دارم برای همه نوش هایی که با من گفتی. برای همه راههایی که نشانم دادی و برای زندگی ای که لحظه به لحظه اش را فدای قدمهایت میکنم.
ماییم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه پر درد شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد ز خاک و باد و از آتش و آب
بدون دیدگاه