این دل تنگ


مهربان بانو! هیچ میدانی نفس کشیدن در هوایی که تو در آن نفس میکشی، از شوق و ذوق دوست داشتنت کم که نمیکند هیچ! بلکه هر دم مرا مست تر میکند و عاشق تر. آری بانو من مست هوای تو هستم، من از هوایی که تو در آن نفس میکشی مست میشوم. همه بود و نبود را فدا میکنم که لحظه ای بیشتر در هوایت نفس بکشم و قرار پیدا کنم.

بانو! تو برای من تعبیر همه رویاهایم هستی. چطور از تو دست بکشم وقتی که لحظه لحظه این زندگی بند بودن تو است.

آی بانو! کاش بدانی که چقدر دلم برایت تنگ است، حتی وقتی کنارم هستی باز هم دلم تنگ است. این دل تنگی به کجا میکشاندم نمیدانم. فقط میدانم از همان موقع که غرق نگاه نافذت شدم، دلم را باختم، اولش خیال میکردم همه اش خیال است. ولی به خودم آمدم و فهمیدم کار از کار گذشته است و همه اش خیال که نیست،هیچ! خیلی هم واقعی است.

بانو! تو با آن چشمانت، با آن نگاه نافذت کاری با من کردی که هرچه از عمر این عشق میگذرد، من دیوانه تر میشوم. آنقدر دیوانه میشوم و به تو فکر میکنم که حتی وقتی که هستی هم باز تشنه نگاهت هستم.

من دیوانه حضور تو شدم و دیوانه که شوی جز دوست کسی را نمیبینی. من هم انگار جادوشدگان هر نفسم گرو نفس های تو هست.

مهربان بانو! اگر هستی من هستم. نباشی، نیستم، باش تا باشم.

جانم! خودت گفتی “که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها” میدانم همه اش مشکل است مشکل هایی که حل کردنشان را دوست دارم.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *