برای بهارم


غم، غضه نمیدانم یک حس است یا یک واکنش. غم سنگینی روی سینه ام فشار می آورد.رفتن یک نفر برای همیشه، رفتن برادر ، رفتن دلگرمی آدم برای همیشه. برادر بهار رفت، همانموقع که به کما رفت،وچند روز بعد با لبخندی برگشت، فکر کردیم میماند ولی یک شاید هم وجودداشت که دوباره برود این بار برای همیشه، امروز آن شاید به واقعیت تبدیل شد، دلگرمی اش، ذوق هایش رفت. دخترش هم دیگر نمیتواند ببینتش و بابا صدایش کند. غمش بر دلم سنگینی میکند، وای بر دل تو بهار. میدانم داغ برادر بهار دلت راخزان کرد. آنقدر من هم حسش میکنم که نمیتوانم در قالب کلمات جاریشان کنم،من هم نبودش را دیگر حس میکنم. ولی من برادر بزرگت، هنوز هستم. برایت مثل برادران دیگرت میخواهم برادری کنم، مثل برادری برای مریم. نبودش دل من و همه خواهر ها و برادرهایت را در نیک اندیش پر از اندوه کرد. اندوهش برای من هم مثل تو شاید هیچوقت تمام نشود، من ندیده بودمش ولی همیشه از او برایم گفته بودی.

قبلا هم این شرایط را تجربه کرده بودم،همان زمان که برادر برادرم اسد چند سال پیش رفت، به اسد هم نمیدانستم چه بگویم، چطور در غمش سهیم شوم. پسرداییم عظیم هم که رفت، برادرم بود، داغ برادرها بر دلم مانده، بهار!شاید هیچ کس نتواند دردت را تسکین دهد، من غمی بزرگ برغم هایم اضافه شد. غمی بزرگتر، دیدن تو و خانواده ات بود، خانواده ای که ایکاش قبل تر در شادی هم دیده بودمشان. دلم تا سالها از اندوه برادرت خالی نمیشود. همانطور که غم بقیه برادرهایم هنوز در دلم است، شاید من سوگواری بلد نبودم، از خدا میخواهم توان سوگواری به تو و خانواده ات دهد، به دخترش توانش را بدهد. بتوانی حسابی حداقل گریه کنی، کاری که من بلد نیستم. بغضت را دیدم، چهره ات را دیدم. همان بهار همیشگی بودی با کوله باری از غم.پدرت، مادرت و حالا برادرت، هیچ جوره نمیتوانم با کلمات حسم را بیان کنم، فقط میتوانم قول بدهم که اگر به برادری قبولم کنی، همه تلاشم را میکنم برادر بزرگتر خوبی برایت باشم. دلم میخواست بیشتر میماندم، دلم میخاست من هم بغضم بترکد و اشک بریزم ولی گریه کردن را فراموش کرده ام نمیتوانم و همه اش به بغض تبدیل شده. شاید فردا در بهشت زهرا باز به آغوش بگیرمت و با هم اشک بریزیم. بهار یک گوشه دلم همیشه به تو نازنین خواهرم تعلق دارد. خوشحال شدم دیدم خانواده ات هستن، حداقل بعد که مهمانها رفتن شاید راحت تر اشک بریزی و شاید راحتتر بپذیری. دنیا و زندکی سراسر و رنج و درد است و کمر همت میبندم برای اینکه تا آنجاکه میتوانم خواهریت را جبران کنم، باز شاد ببینمت. باز بخندی، شاید زود نه، ولی بالاخره بتوانی ازین غم هم مثل همه آنهایی که پشت سر گذاشتی بگذری و از خاطرات خوبشان برایم بگویی مثل همان خاطرات خوبی که از پدر و مادر مرحومت میگفتی. بدان هیچ چیز در دنیا به اندازه لبخند شما برادرها و خواهرهای تنی و ناتنیم در این دنیا برایم ارزش ندارد. امیدوارم روح برات در قرین رحمت خداوند باشد ، کنار پدر و مادرت. و توهم اینجا کنار برادر ها و خواهرهایت با شادی به زندگی ات برگردی. به زندگی خانواده ات برگردی، همدم برادرزاده ات باشی.خواهر کوچیکه من بهار دوستت دارم، در غمت شریکم ، تا ابد خواهرم بمان و همیشه روی من حساب کن. دلم از این اندوه خالی نخواهد شد تا زمانی که دوباره تو را شاد ببینم عزیز برادر.

از جان چرا گریزیم جان است جان سپردن

وز کان چرا گریزیم کان زر است مردن

چون زین قفس برستی در گلشن است مسکن

چون این صدف شکستی چون گوهر است مردن

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *