سمفونی زندگی ام


آرام ناآرامی هایم!هیچ میدانستی به تو نمیتوانم حتی عادت کنم. نه به بودنت، نه به نبودنت. پس چه میگویند که آدمیزاد به همه چیز عادت میکند. حتما برای خودشان میگویند. اگر حرفشان راست بود چرا کلاف سر درگم ذهنم هنوز هم که هنوز است فقط به دست تو باز میشود. چرا هنوز هم صدایت، نفست، وجودت، قرار بی قراری هایم است. مگر نمیگویند “از دل برود، هر آنکه از دیده رود”، پس  چرا تو همیشه همیشه هستی ؟ چرا دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی؟ تو هزاران هزار بار هم از دیده بروی، از دل نمیروی. از خیال من نمیروی. تو هستی که هستی که هستی.

آی مخمل قرمز و مشکی! در دیده باشی یا نباشی، آرمش وجودم فقط خودت هستی. میدانی دلبر، با تو همه چیز قرمز تر است، مشکی تر است. این که چه شد که راهم با راه تو یکی شد را نمیدانم. ولی خوب میدانم ادامه سفر بدون حضورت دیگر ممکن نیست، اصلا اگر نباشی تا منزل بعدی هم توان رفتنم نیست، چه برسد تا مقصد.

ماه جبین! تصور شعله نگاهت حتی وقتی که نیستی هم تا عمق وجودم را آتش میزند. آتشی که فقط برافروختنش را بلد بودم، تو هم به گمانم فقط برافروختن و شعله ور تر کردنش را مثل خودم بلد بودی. اگر قرار باشد این آتش روزی خاموش شود، نه من بلد هستم و نه به گمانم نه تو! پس بیا فقط همان کار که بلدیم را هی انجام بدهیم، هی در آتشش بدمیم، تا وقتی که دو تایمان باهم ذوب شویم. تا وقتی که دوتایمان دیگر نباشیم.

آی زیباتر از زیبا! بگذار تا فریاد بزنم که دنیا و همه رنج هایش کوک کردن سازی باشد که با نغمه موزونش دست توام در دست باشد.حالا اینکه بعدش چه میشود، نمیدانم. بگذار بشود، اصلا هرچه میخواهد بشود، بشود.

ای غمناک ترین ترانه موزون زندگی ام! سمفونی یکدانه زندگی ام! میدانی ته حرفهایم چیست؟ اینکه زندگی ام و همه غم هایم با تو معنای دیگری دارد، معنایی که بدون تو به گمانم حتی نمیتوانم تصورش هم کنم. قرار من!شادی وجودم را وام دار وجود تو هستم. بمان تا بمانم.

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن

تو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *