گفت میدانی از چه متنفرم گفتم نه، گفت از جمع من و تو، از این مایی که با بودن تو بوجود می آید، ترکیب من و تو مثل نفت و آب است، در هم نمیتند، هرچه هم تلاش کنی آخر از هم جدا هستند. امیدم را بریدم. دیگر نتوانستم بخواهمش. مثل تیکه ای از قلبم که سیاه شد، مثل ریه ام که اگر آلودگی هوا هم سیاهش نکرده بود، سیگارهای پشت به پشت هم سیاهش کرد. بریدم، برید. خواستیم ، نشد. تلاشمان را کردیم ولی وقتی میبری دیگر هرچه وصله و پینه هم کنی مثل اولش نمیشود. باز میبرد، اگر وصله و پینه هم از هم جدا نشوند از جای دیگر بیرون میزند، فقط خواستم بگویم سعی ام را کردم ، ولی نشد. همیشه که مثبت با مثبت نباید مثبت باشد. مقصر خودم هستم، یک شخصیت تک بعدی، باورش کردم. کودک درونم شوق ما شدن را دارد، بالغم اما، افسارش در دست والدی هست که نمیگذارد جز همین یک بعد به بعد دیگری فکر کنم. من میدانم تک بعدی بودن یعنی چه. حسش کردم. زندگی اش کردم. همیشه برایند برایم مهم بوده، همیشه آماده فداکردن برای هدفی بالاتر هستم. همین هست که نمیگذارد از آن بعد خودم بیرون بیایم، یا به بعد های دیگر هم فکر کنم، فقط میدانم دلم میخواهد ولی نمیتوانم. هرچه هم تلاش میکنم عامدانه است، همه در دنیا که نباید در همه چیز استاد باشند، من همان معمولی هستم که میخواهم معمولی بمانم در همه بعدهایم، بجر تک بعدی که آن را میپرستم و بخاطرش از همه چیز میگذرم. من هستم برای اینکه بتوانم در نهایت کاری در دنیا کنم خیرش بخودم هم نرسید، نرسد. میخواهم خیرم به بقیه برسد. میخواهم کاسبی کنم ولی نه فقط برای پول، برای لبخند بقیه. برای دیدن شکفتن یک ذوق، دیدن عشق بقیه. میخواهم بحال خودم باشم. میخواهم برای خودم نخواهم. وقتی اینطور میشود که برای خودم نخواهم از همه چیز لذت میبرم. دوست دارم بودنم را ، نفس کشیدنم را ،اگر دیگری را خوشحال کنم. من را به حال خودم رها کنید. بگذارید همانطور که میخواهم زندگی کنم. بگذارید ذوق هایم برایم بماند. من راهم را پیدا کرده ام، میخواهم تا هستم خودم باشم. همینی که هستم. نگران من نباشید، حال من خوب است.
ده بار این متن را نوشتم و پاک کردم، چیزی در درونم با همه آنچه مینویسم مخالف است ، و چیزی دیگر موافق. خودم هم سردرگم. هیچ هدفی پشت نوشته ام نیست. هیچ چیز به اندازه بودن در بین افراد تیمم خوشحالم نمیکند و هیچ هدفی جز تغییری هرچند کوچک و مثبت در دنیا ندارم. همه اینها فقط یک دلنوشته هست معمولی، مثل بقیه دلنوشته هایم.
بعد از تو به دنیای دلم خندیدند
مردم به سراپای دلم خندیدند
در وادیِ من چشم چرانی کردند
در صحن ِ حَرم تکه پرانی کردند
در خانه ی من عشق خدایی می کرد
بانوی هنر، هنرنمایی می کرد
من زیستنم قصه ی مردم شده است
یک تو، وسط زندگیم گم شده است
بدون دیدگاه