مخمل قرمز و مشکی! هنوز هم برف میبارد. هنوز هم یاد تو لحظه لحظه ام را میسازد. برای تو شاید همه چیز عادی باشد،برای من اما لحظه لحظه اش با لحظه قبلش فرق دارد. برای من اشک در چشمانم جمع شدن دیگر اتفاق جدیدی نیست، من چشمم به اشک شوق عادت کرده است. من تا تو هستی نفسم گرم است. اگر تکرار تو مثل همیشه در جریان وجودم جاری باشد گرمتر هم میشود.
تو! تو! تو برای من جریان حیاتم هستی، آب و دان زندگیم هستی. اصلا نفس تو هست که مرا به تکرار مکرر روزمرگی هایم وا میدارد، وگرنه مرا چه به تحمل رنج دائم زندگی.
مهربانم! قلبم هنوز میتپد، چون قلب تو میتپد ،وگرنه مرا چه به تحمل این تکرار بی انتهای روزهای عین هم.
میدانی جانم! من… جانم به جانت بند است. اگر نبودی هیچ اصراری به ادامه اش نداشتم! برای بمان تا بمانم.
بدون دیدگاه