این که میگویند “دوصد گفته چون نیم کردار نیست” حرف درستی است. حتی در بیان و ابراز احساسات آدمی هم همین است. این که در عمل نشان دهی کسی برایت مهم است تا این که مرتب بخواهی حرف بزنی و در حرفت هزاران قربان صدقه بروی ولی در عمل هیچ اهمیتی برای شخصی قائل نشوی. حس میکنم یکی از نشانه های بالغ شدن همین است که بتوانی نه فقط با زبان سرت که با زبان دلت مفهومی که میخواهی را به دیگری برسانی. ارزش دل یکدله کردن، انتقالش با رفتارت است. آنطوری که وقتی در چشمت زل میزند، تا ته دلت را بخواند. به قول حضرت حافظ ” هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست …نه هر که سر بتراشد قلندری داند” .دل دادن و دل گرفتن هم یک هنر است،هنری که هر روز باید تمرینش کنی، هنری که باید یاد بگیری اش و هنرمندانه از آن استفاده کنی. اینکه فرق ناز و نیاز را بدانی، این که بدانی که ارزش آدمها به وجوشان است. به وجودی که آن را وقف تو میکنند. و تو هم چنین کنی. اینکه قدرش را بدانی، اینکه حرفت با ته وجودت یکی باشد. وگرنه هر که تو بینی شاید حرف زدن بلد باشد. هنر دل یکدله کردن انتقال احساس است. حتی از فرسنگ ها دورتر بتوانی چنان در دل دیگری جایی باز کنی که انگار جانی در بدن تو است.
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سِکندری داند
نه هر که طَرْفِ کُلَه کج نهاد و تُند نشست
کلاه داری و آیینِ سروری داند
ز شعرِ دلکَشِ حافظ کسی بُوَد آگاه
که لطفِ طبع و سخن گفتن دری داند
بدون دیدگاه