جان کندن


بقیه را نمیدانم، ولی فکر میکنم مثل من خیلی ها باشن. پوست کلفت، هربلایی سرشان می آید باز هم هستند عین من.هرچه یادم می آید بوده ام. تاریخ زیاد خوانده ام هم تاریخ واقعی هم داستانهای تاریخی. وقتی میخواهیم از تاریخ حرف بزنیم. در پنج دقیقه میتوانیم هزار سال تاریخ را مرور کنیم. فلان سلسله آمد، بعد دویست سال فلان سلسله آمد و همینطور هزار سال را مرور کنیم. مثلا مردم در فلان سالها وبا گرفتند، عده زیادی شان مردند. آغا محمد خان به فلان شهر حمله کرد، فلان تعداد چشم در آورد و همه این ها را در چند خط میتوانیم بنویسیم. ولی آن آدمی که در هر لحظه تاریخی زندگی کرده ، وبا گرفته و مرده، از سرگذشتش چیزی نمیدانیم. که مثلا بچگی کرد، عاشقی کرد، افسرده شد، یا شاید همیشه خندان بود و آخرش هم مرد. اصلا برایمان چه اهمیتی دارد. زندگی ماها هم همین هستا. بعد که مردیم. بعد از سالهای سال که خاورمیانه رنگ آرامش گرفت. میگویند در فلان سالها ملت این منطقه زیر همه نوع فشاری زندگی کردند. نه اصلا این را هم نمیگویند، فقط میگویند خاورمیانه در بین سالهای فلان تا فلان کانون آشوب بود. تمام. همه ماها و قبل از ماها و تا سالهایی بعد از ماها در همین نیم خط خلاصه میشود. چقدر زندگی بیهوده هست. تاریخ تنها چیزی است که همه چیز را مرور میکند، روی دور تند. تازه بخواهد با دور کند هم مرور کند باز هم زندگی من و امثال من به نصف صفحه هم نمیرسد. زجر، رنج ، آن هم دائم، سهم ما از زندگی ، و سهم ما از تاریخ است. جان کندن و جان کندن. حالا یکی مثل من که با قاطعیت میگویم زندگی یک رنج دائم است. کاملا هم به حرفم باور دارم. نمیدانم بقیه که آنها هم این رنج را تحمل میکنند چطور میگویند، زندگی قشنگ است. نمیدانم به چیزی که میگویند باور دارند، یا مثل من گاه چیزهایی میگویند که شاید ته دلشان آن نباشد.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *