دنیا پر از خوبی ها و نامردمی هاست. همه مان میدانیم. ولی گاهی آنقدر فشارهای عجیب و غریب روانه زندگی ات میشود که با خودت میگویی کاش هیچوقت به دنیا نیامده بودم. شاید خیلی اوقات این فکر به خاطرت خطور کند. بیشتر اوقات ولی گذراست میدانی که حالا که هستی باید بمانی و بجنگی و به رنج های دائم زندگی هم عادت کنی.مثل دکتر(بچه گربه نیک اندیش) که همیشه در حال مبارزه است.
عرضم این است که قطعا اکثر آدمها از زندگی شان راضی نیستند، ولی واقعیت این است که آنهایی زنده هستند که همیشه در حال جنگیدن با رنج های زندگی شان هستند. حتی اگر گاهی هیچ معنایی هم در رنج زندگی نبینند، باز هم میدانند که ماموریتشان تا زنده هستند ادامه دارد و باید بجنگند.
همه آدمها گاهی دچار تزلزل میشوند، خیلی هایشان ممکن است به این فکر کنن که ای کاش برای همیشه نباشند، ممکن است چندین روز و هفته کلا در غار تنهاییشان فرو بروند و هیچ کاری نکنند، ولی باز خودشان را میسازند و به میدان برمیگردند. من باور دارم این حق هر آدمی است که روزها و هفته ها حوصله هیچ کاری و هیچ کسی را نداشته باشند. و با خودشان فقط به مشکلاتشان فکر کنند، گریه کنند، غصه بخورند . خودشان را پیدا کنند و باز به گود جنگ برگردند. آدمیزاد خواه و ناخواه گرفتار جانور سیاه افسردگی میشود، مهم این است که بتواند خودش را نجات بدهد، یا با دستان خودش یا به کمک رواندرمانگر یا داروی عشق یا هر روش دیگری.
چیزی که بد است درجا زدن است، تلاش نکردن است. با این جانور سیاه باید جنگید. هر بار هم شکستش میدهی، قویتر میشود و تو هم باید قویتر باشی تا باز بتوانی گردنش را خرد کنی. اصل زندگی همین است، جنگیدن و در میدان ماندن و گاهی به گوشه ای خزیدن و با خودت خلوت کردن. آری، به گمان من زندگی میدان جنگ است. همه حق دارند از جنگ خسته شوند ولی راهش دست کشیدن از زندگی نیست. راهش این است موقت خستگی به گوشه ای بخزد، تجدید قوا کند و برگردد. و این بازی همیشه ادامه دارد. تا آخر آخرش!
ساربانا خبر از دوست بیاور که مرا
خبر از دشمن و اندیشهٔ بدگویان نیست
مرد باید که جفا بیند و منت دارد
نه بنالد که مرا طاقت بدخویان نیست
بدون دیدگاه