چرا به خودم حق ندهم که خسته باشم، چرا به خودم حق ندهم اینقدر فکر و خیال داشته باشم که حتی با دوا و درمان با دوز بالا هم خوابم نبرد، وقتی درد میبینم ، دردم میگیرد. وقتی تلاش میکنم ، حق دارم اگر حس کردم در حقم اجحاف میشود داد بزنم. جایی جز همین صفحه ندارم که برای خودم باشد. اینکه حس کنم راهی ندارم جز نوشتن، اینکه مغزم درد بگیرد حق دارم. شاید همین امشب این حق را به خودم بدهم. شاید یک شب در چند ماه دست از تلاش بردارم گفته ام که حق دارم خسته شوم، میدانم فردایی اگر باشد باز ساکت مینشینم و کارم را میکنم ولی امشب نه میتوانم بخوابم، نه از زنده بودنم خوشحالم. امشب میخواهم باز خدا از من بپرسدکه میخواهی به دنیا بروی و من بگویم مرا همینجا کنار خودت نگه دار حتی اگر میخواهی در جهنم نگهم دار ولی مرا به دنیا نفرست. من توان دیدن درد مردم را ندارم. من دوست دارم همینجا باشم پیش خودت ، جایی که از هر بهشتی در دنیا برایم امن تر است. جایی که میدانم به من نزدیکتری، جایی که حست کنم از رگ گردن هم نزدیکتر جایی که با تو یکی شوم، میخواهم از رگ گردن هم به تو نزدیکتر باشم. تودیدی من برای هدفم از همه چیزم گذشتم حتی نتوانستم ورزش کنم، تو دیدی و میبینی که از آنقدر خسته ام که حتی نمیتوانم بخوایم. تو مرا با مسولیت زیاد در دنیا رها کردی نه نمیتوانم بگویم رهایم کردی. هر لحظه یک قدرت بالاتر ازخودم را حس میکنم که حواسشم به همه چیز است، تو آن وجودی هستی که هر کس به نامی میشناستت، تو به زندگی ماموریت دادی که که هرطور میتواند بر من بتازد تا قویتر شوم. پس میدانم که هستی. فقط قدری روی خوش زندگی را به من نشان بده.به من هم فرصت نفس کشیدن بده. صبح را به شب میرسانم با جلسات پشت سر هم با چشمایی فرورفته در کامپیوتر ، شب با قرصهای زیاد میخوابم، یک خواب مصنوعی تا دوباره ذهنم آماده رویایی رویی با همه جیز شود، نگران و امید وار به کسب و کارهایم ، نگران و امید وار به وضعیت زندگی هموطنانمان ، نگران و امیدوارم به حفظ اقتدار کشورم و نگران و امیدوار به آینده ای که مجموعه از همه آنهاست. من را برای کم آورن بهاین دنیا نفرستادی، فقط گاهی آنقدر احساس غریبی و بی کسی میکنم که میگویم کاش همیشه نزد خودت بودم یا زودتر مرا برمیگرداندی به آغوش محبت خودت. دل منم میشکند. ازین که نمیخواهم جلوی کسی بشکنم هم حس غرور میکنم هم حس بدبختی. اینکه نمیتوانم حتی اگر تو هم باشی روبرویم باید چه بگویم احساس ضعف میکنم. میترسم نتوانم در دنیا تغییری ایجاد کنم و استکان عمرم لبریز شود. خدایا مرا و همه مخلوقاتت را مواظبشان باش. امروز دیدم تعدادی سگ زبان بسته را دست و پا بسته رها کرده اند تا بمیرند.یادم با کارهایی افتاد که آغا محمد خان با روباه ها میکرد و زنگوله به گردنشان میبست که به شکار نزدیک نشوند و شکار با شنیدن زنگوله فرار کند و روباه بیچاره آخرش از گرسنگی تلف شود. تو هر کاری میکنی از روی مصلحت است و من تنهایم، تنها غصه میخورم چون حتی بلد نیستم درد و دل کنم ، در رابطه عاطفی ام همه را ناامید کردم. در روابط دوستانه همه را از خود رنجاندم. خودم ماندم و هیبت ریاستم که باید فقط بجنگم و هیچ کس و حتی خودم این اجازه را به خودم نمیدهم دمی کنار بکشم. من هیج نمیخواهم از این دنیا جز اینکه بتوانم گره ای باز کنم از مشکلات مردمم، مردمت. این توان را به من بده که بتوانم سر پا بایستم با همه دشمنان داخلی و خارجی ام بجنگم و ایرانم را کمک کنم بیش از پیش قد علم کند، همه آنها که در دنیا رنج میکشند را دستانت را بر سرشان بکشم. میمیرم وقتی دردی میبینم. میمیرم که دردهایم را پنهان کنم، حتی یاد نگرفتم چطور با همسرم حرف بزنم یا درددل کنم ، دوستی برای خودم باقی نزاشتم که دردهایم رو به او بگویم. همه زندگی ام کار شده است. کمکم کن در این مسیر آنچه رضای تو است به دست بیاورم. من نه دلبسته دنیا هستم نه عاشق طلوع و غروب خورشید، نه عاشق سفرهای رویایی. من حتی اگر پولی هم کسب کنم دوست دارم بدانم چطور میتوانم به واسطه آن شغل ایجاد کنم، چطور میتوانم گره از مشکلات دیگری باز کنم. من دوست دارم اگر پولی درمیاورم به واسطه خلق ارزش باشد این را تو میدانی. من میخواهم دنیا رو به جای بهتری تبدیل کنم برای گربه، برای همه حیوانات برای همه مخلوقاتت. با کمک تیم خوبی که تک تکشان را تو سر راهم قرار دادی. تو کمکم میکنی مگر نه.
دلم را قرص کن، به من توان بیشتر بده. کمکم کن برای سالمتر زندگی کردن، کمکم کن برای خدمت کردن. کمکم کن حبیب خودت باشم. که اگر تو رهایم کنی دیگر هیچ ندارم که به آن دلبسته باشم.
الهی نام تو ما را جواز، مهر تو ما را جهاز، شناخت تو ما را امان، والبته که لطف تو ما را عیان.
خدایا همان خدایی که عده ای به نام الله میشناسنت و عده ای به عنوان یک انرژی برتر و عده ای به عنوان نیرویی برتر و من به همان نشانی که در قرآن خوانده ام ،قویتر از پیشم کن.
بدون دیدگاه