بارها قبل ازینکه به عینک جدیدم مجهز شوم و رنگ ها را واقعی ببینم، ازینکه طیف های رنگی را نمیتوانستم تفکیک دهم هیچ حس بدی نداشتم. دنیا را همانطور ساده تر میدیدم، ولی از زمانیکه به عینک جدیدم مجهز شدم و هر وقت آن را به چشم دارم همه طیف های رنگی را میبینم، دیگر ندیدنشان برایم سخت شده است.
باورم نمیشود صورتی و بنفش و نارنجی وجود داشته و من بیش از سی سال نمیتوانستم حتی ببینمشان و هاله از خاکستری میدیدم، تازه ازین میگذرم که سبز و قرمز را هم هیچوقت نمیتوانستم تفکیک دهم. یک عینک چقدر در زندگی من تاثیر گذار بوده، گاهی خودم هم باورم نمیشود. من خودم را به کوری نمیزدم ولی کور بودم. رنگ ها را تشخیص نمیدادم و دنیا را همانطور که بود نمیدیدم. ورژن خاص خودم را از دنیا و رنگ ها داشتم. ولی الان بدون عینک بودن برایم سخت است. دوست دارم رنگ ها را ببینم. چقدر دنیا با عینکم قشنگ تر است، خوشحالم که ابزاری اختراع شد که بواسطه آن بتوانم رنگ ها را همانطور که هستند ببینم، کاش عینکی هم بود که همه چیز را همانطور که هست دید،بالاتر از آن کاش میشد انسانها را همانطور که واقعا هستند دید، بدون نقابشان. گرگ هایی که لباس گوسفند میپوشند، گوسفندهایی که گرگ نما هستند و تهشان فقط یک گوسفند، شاید یک روز این ابزار هم اختراع شد، کسی چه میداند. فقط کاش قبل ازینکه خیلی دیر شود، اختراعش کنند. آدمها رو همانطور که هستند ببینیم بدون نقابهایشان.
بدون دیدگاه