چند ساعتی بیش از چهل و هشت ساعت است که خواب به چشمانم نیامده است، نه اینکه نخواهم بخوابم ولی حتی قرص های خواب هم برایم به یک شوخی تبدیل شده است، وظیفه شان بیشتر ریلکس کردن من است و نه به خواب بردنم. اصلا بیخیال وقتی کار باشد، خواب چه معنایی دارد آن هم در این روزهای کاری شلوغم. جالب این است در طی این مدت حتی ذره خواب آلود هم نشده ام. حالا با هر کلکی که بلد هستم خودم را پر از انرژی نگه میدارم و اجازه نمیدهم خواب در طول روز سیلی اش را به من بزند.
حداقل اینکه در این شبهای بیخوابی کاری کرده ام که حس میکنم مفید بوده است. من هر حال خرابی هم داشته باشم کافی است پایم را در ساختمان شرکت بگذارم، حالم خوب میشود و از همکارانم انرژی میگیرم. نوشته ام در باب شماتت خواب نیست، صرفا وضعیت خودم را تشریح کردم. صادقانه بیخوابی باعث شده گاهی دستانم بلرزد، همه چیز جلوی چشمم موج بزند ولی انرژی ام بالا است و این مهم است. مهم است که الان که پشت میزم نشسته ام تمرکز داشته باشم. کادر درمان بندگان خدا بیش از این ساعتها شیفت میدهند. حالا چند روز هم من مثل آنها باشم.در مجموع خواب خوب است ولی کم و در حدی که بتوانی سرپا باشی و کارهایت را با دقت و منظم انجام دهی. ولی خوب صدالبته باید فکری بحال مشکل خوابم کنم.
چند سال پیش که باز مشکل بیخوابی ام نمایان شده بود، به پزشکان مختلفی مراجعه کردم، حتی چندین شب غیر متوالی در کلینیک خواب بستری شدم. تقریبا نتیجه ای نگرفتم. حتی قرصهایشان هم کارآمد نبود.
حالا هم فکر میکنم باید راهکار جدیدی برای خوابیدن به کار برم، راهش را پیدا میکنم.
اصلا چرا این مطلب را نوشتم نمیدانم، ولی فکر میکنم شاید دل نوشته هایم را سالها بعد بخوانم و یادم بیاید که خواب خوب هم نداشتم.
راستی! حالا که فکر میکنم نوشته ام را میخوانی، خواستم بگویم بدهی ام را یادم هست، چشم صافش میکنم.
بدون دیدگاه