دلی که تنگ است


گاهی اوقات حس میکنم باید بیش از حد توانم بگویم که چقدر برایم مهم هستی و چقدر قدردان حضورت در زندگی ام هستم. ولی شاید هم مشکل از من باشد ها! حس میکنم چون بارها تکرارش کرده ام دیگر نیازی نیست هر ساعت به تو یادآوری کنم که حضورت را با هیچ چیز عوض نمیکنم. ولی تو انگار از گفته های تکراری ام لذت میبری. باشد من تا میتوانم تکرارش میکنم ولی تو هم قول بده وقتی یادم میرود تکرارش کنم باز هم یادت باشد که تو با ارزشترین دارایی زندگی من هستی.

حرف “تو” که با “خودم” میشود، فقط به این فکر میکنم که چه چیز تو را خوشحال میکند، یعنی تو که خوشحال باشی من هم خوشحالم برای همین زندگی ام را بدون لحظه ای درنگ پیشکش تو میکنم که تو فقط لبخند بر لبانت باشد که تو بدانی که تو همه زندگی منی.

وقتی گیج میشوی یا وقتی پیش خودت به همه احساساتی که به تو دارم شک میکنی، این را یادت باشد حضرت “جان”، این قلب ضعیفم فقط با یاد تو میتپد و لحظه ای تو را نداشته باشم، دیگر تپیدنی در کار نخواهد بود. یعنی اصلا نمیخواهم که بتپد. شاید هم خودم خاموشش کنم. نمیدانم!

همه چیز با تو رنگ دیگری دارد، حتی دور بودن از تو به امید وصال تو شیرین است. حتی قهر کردن تو ، به امید آشتی دوباره با تو دلنشین است. اصلا هرچه که به تو ربط داشته باشد به دلم مینشیند. صدایت، اخمت، دل نگرانی ات، اصلا هرچه میخواهد باشد، فقط تو تیکه ای از آن باشی، فقط همین کافی است.

میدانی که من همیشه دلم برایت تنگ است چه در کنار کنارم باشی، چه یک قدم آن طرف تر باشی، چه خیلی از من دور باشی. من همیشه و تا ابد دلم برایت تنگ است. نمیدانم این حس عجیب دلتنگی از کجا می آید که حتی وقتی در آغوشم هستی باز دلم تنگ تر میشود. ای لعنت بر این دل تنگی.

میدانی جانم! اصلا میخواهم تا ابد دلتنگت باشم چه بخواهی چه نخواهی. حتی اگر خودت را از من بگیری، من تو را از خودم نمیتوانم بگیرم. تو در وجودم هستی، تو جزیی از خودم من هستی تا همیشه.

همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد

چو فرو شدم به دریا چو تو گوهرم نیامد

سر خنب‌ها گشادم ز هزار خم چشیدم

چو شراب سرکش تو به لب و سرم نیامد

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *