دل است دیگر


رسم دل رسم عجیبی است، آنقدر فردی را در خودش پررنگ میکند که هرچه میبینی و هرکاری میکنی، آن فرد را هم آنجا میبینی. چنان پر زرق و برقش میکند که خیلی وقتها اصلا جز او نمیبینی. ولی آدمی ممکن است گرفتار بلاهایی شود و همین دل میتواند کاری کند که همه آن بودنها رنگ سیاهی بگیرد. یواش یواش تار میشود و بعد به خودت می آیی و میبینی جز سیاهی رنگی از او نمانده است. همه خاطرات با او محو میشود. همه لحظاتی که به او فکر کرده ای سیاه و تار میشود.

رسم دل است دیگر! دست خودت که نیست. تا باز این دل همان دل شود که بود، تا باز آن فرد همانجایی باشد که بود، راه طولانی میشود. راه سخت میشود.

رسم دل است دیگر! خودش میخواهد، خودش پس میزند. روان آدم، و حتی افسار عقل آدم در دست دل است. خودخواه و گاهی حتی بدون تدبیر چیزی یا کسی از چشمش می افتد. تازه فکر میکند حس میکند چقدر دلش برای تنهاییش تنگ شده است. برای نبودن همه آن آدمهایی که روزی برایشان ضعف میکرد.

رسم دل است دیگر! شکسته که میشود، همه چیز را در طوفان شکستگی اش غرق میکند، هر تکه اش به سویی میرود و زخمی که میماند شاید تا ابد هم خوب نشود. شاید دیگر هیچ کس نتواند آن تکه تکه ها را کنار هم بچیند. شاید آن دل دیگر هیچوقت دل نشود. شاید که نه حتی اگر همه تکه هایش هم کنار هم جمع شود، دیگر آن دل نشود. حتی اگر ماهرترین چیلونگر یا همان چینی بند زن های قدیمی هم بخواهند بند بندش را به هم ببافند باز هم نتوانند.

رسم دل است دیگر! نوش که زیاد شود گره هایش عمیق تر میشود و نیش که زیاد شود از هم میپاشد. دست تو نیست، دست دل است، افسارش فقط دست خودش است. میتازاند و پیش میراند، هم در عاشقی هم در بی تفاوتی.

رسم دل است دیگر! چنان میتواند بی تفاوتت کند که انگار آن آدم یا آن آدمها هیچوقت نبوده اند، چنان از همه شان گذر کند که تمامش تبدیل شود به یک خاطره نیست و نابود. و چه خوب که دل توان آن را دارد که هرچه میخواهد انجام دهد. دمش گرم و زنده باد خودم! خودم مینشینم و باز این تکه تکه ها را ترمیم میکنم و این بار به این راحتی دیگر دل نمیبازم.

گر به جراحت و الم دل بشکستیم چه غم

می‌شنوم که دم به دم پیش دل شکسته‌ای

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *