راه


من و تو به از زندگی طلبکاریم، به اندازه تمام روزهایی که میشد باهم باشیم. دنیا باید تقاص جدایی های من و تو را بدهد. حقمان را از این دنیا و از این زندگی میگیریم. من و تو دیگر چسب هم شده ایم، یک قلب شده ایم در دو بدن. گاهی که در افکارم فرو میروم، تو را وسط ذهنم پیدا میکنم. وسط همه شلوغی های ذهنم نشسته ای و حواست به من هست. حواست به دلم هست. حواست به کارهایم هست. تو همیشه و همه جا حضور داری و من شادمان و دل آرام تو را هر وقت که بخواهم وسط قلبم، وسط افکارم پیدایت میکنم.

تو دیگر جدای از من نیستی، تو دیگر جزیی از وجود من هستی. نه من دیگر تنها هستم و نه تو. من دیگر هرگز نمیگذارم تنها بمانی. تو دیگر در جان من همیشه آرام میگیری و من سرخوش از این حظِّ بینهایت همیشه ذوق زده ام.

میدانی جانم! دور تا دورم را میبینم، همه اش آدمهایی هستند که هر روز رنگشان عوض میشود و آنکه هیچ وقت رنگ عوض نمیکند به گمانم فقط تویی. دورتا دورم را به جز جمع اندکی بادمجان دور قاب چین هایی فرا گرفته بودند که همیشه به ظاهر بودند ولی به وقت عمل هیچ کدامشان را ندیدم. توی همه این شلوغی ها فقط تو بودی که هوایم را داشتی و جمعی اندک که قدرشان را میدانم. قدر تو را طور دیگری میدانم، تو دلیل تک تک دفعاتی هستی که سینه ام از هوا پر و خالی میشود. راستش را بخواهی اگر تو نبودی گم میشدم. راه حتی اگرسهل هم بود توان رفتنش را نداشتم. ولی حالا تو هستی و وسط ذهن شلوغم مثل همیشه سکانداری. و من چشمم را میبندم و دستم را به دستت میدهم و دنبالت تا آخر دنیا می آیم.همه بالا و پایینهای راه را با هم طی میکنیم آنقدر میروم تا برسیم به جایی که فقط تو باشی و من. فقط تو باشی و من و کلبه امنی که در سرمای سوزان زندگی همیشه گرم است. گرم از آتش عشق بین تو و من. یادت باشد که تو برایم دنیایم هستی!فقط همین ای جان جهانیان نثارت.

ای کرده میان سینه غارت

ای جان و هزار جان شکارت

جز کشتن عاشقان چه شغلت

جز کشتن خلق چیست کارت

می‌کش که درست باد دستت

ای جان جهانیان نثارت

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *