به سردی و سیاهی گور که فکر میکنم، حس میکنم هیچ بیگانگی با آن ندارم، تازه حس میکنم چقدر هم آرامبخش است، پایانی بر همه زجرها و سختی ها.
این ها را نمیگویم که نشان دهم چقدر ناامیدم، اینها را مینویسم که بعدها اگر زنده بودم یادم باشد، چه روزهای سرد و سیاهی را سالهاست میگذرانم. که یادم باشد چقدر تاوان دادم و چقدر زجر کشیدم، من سالهای سال قبل فهمیدم هیچ چیز برای خودم نمیخواهم، سالهای سال قبل بود دیگر هیچ چیزی را برای خودم نخواستم، یعنی هیچ چیزی دیگر خوشحالم نمیکرد، نه اینکه ادایش را در بیاورم، واقعا هیچ چیز یعنی واقعا هیچ چیز دیگر خوشحالم نمیکرد، هیچ چیز خوشحالم نمیکند.
تنها چیزی که به من انگیزه ادامه دادن میداد و هنوز هم تنها انگیزه ام است، ساختن است. یعنی ساختن و ساختن. ساختن دومی معنی اش سازش است، نمیدانم چند تا از نوشته هایم را خوانده ای، ولی همیشه یا همیشه شاید نه ولی خیلی وقتها دو تا کلمه “ساختن” را کنار هم گذاشته ام، همیشه هم دومی اش معنی اش “سازش” بوده است. گاهی توضیحش دادم، گاهی از آن گذشته ام.
سالها پیش بود وقتی که دیگر از خودم گذشتم، سالها پیش بود باورش کردم که “زندگی یک رنج دائم است” . سالها پیش بود که سردی و تاریکی گور را روشنتر و گرمتر از هر چیزی باور کردم. وقتی از خودم گذشتم وقتی باور کردم زندگی فقط یک زجر است و وقتی اراده کردم که بسازم، خیلی از قصه های زندگی ام شروع شد. اراده کردم تا تهش هستم. اراده کردم در این رنج بدنبال معنایی باشم. معنایی که من پیدا کردم “ساختن”بود. آنقدر بسازم و آنقدر تلاش کنم تا زمانی که زمانش شد که به آن تاریکی و سردی برسم، از آنچه کردم پشیمان نباشم. مثل خیلی های دیگر من هم به پایان خود خواسته این رنج فکر کرده ام ولی هیچ وقت نتوانسته ام به انجامش فکر کنم، همیشه باورم این بوده تا وقتی وقتش نشده است، تا وقتی خودش پیش نیامده است من کارم “ساختن و ساختن” است. ساختن و سازش برای اینکه دنیا جای بهتری برای زندگی خودم نه ولی بقیه باشد. این را هم سالهاست فهمیده ام. تنها هدفی که میتواند برای من به این رنج دائم معنا دهد، کمک کردن به بهتر شدن دنیاست. البته که در این راه و در این سالها خیلی ها هم از من رنجیده اند، میدانم. ولی باز هم سالهاست فهمیده ام برای این هدفم نمیتوانم همه را از خود راضی نگه دارم. تلاش کرده ام پیش وجدانم راضی باشم، هرچند بعضی وقتها در آن هم گند زده ام. پیش می آید، روابطت هرچقدر گسترده تر باشد، اشتباهاتت هم به نسبت بیشتر میشود.
حالا که به عقب نگاه میکنم به همه این سالها ، پشیمان نیستم. آنچه در توانم بوده را انجام داده ام. از خودم گذشتم، هرچه توانستم برای هدفم انجام دادم، بی اجر و مزد هم نبود. بالاخره کسب و کار بقایش در خلق ثروت هست. نه اینکه ثروتمند باشم، ولی هرچه هم کسب کردم باز برای هدفم و با بقیه سهیم شدم. هدف داشتن، قدرتی عجیب به آدم میدهد، با همه وجودت برایش میجنگی. کم بلا هم بر سرت نمیاید ولی باز کم نمی آوری. مانند گلوله ای میشوی که شلیک شده هست، شلیکی که پشتوانه اش آرمان هایت است، تا میتوانی میشکافی وجلو میروی. هرجا هم که نتوانستی تمام میشوی، در همان گور سرد می افتی. ولی کم نگذاشته ای با همه وجودت وتوانت شکافته ای و پیش رفته ای. آخر همه زندگان همان سردی و تاریکی است، مگر جز این است؟ قدرت چیزی است که در راستای هدفت به دست آورده ای و برای هدفت هم خرج کرده ای. قدرت چیزی نبوده که برایش جنگیده باشی، قدرتی که برای له کردن بقیه و نه برای خدمت به کار برده شود چه ارزشی دارد، اصلا قدرتی که برای ایجاد کمی فاصله بیشتر بین تو با آن سردی و تاریکی باشد به چه می ارزد. نمیدانم قدرتمند بودن چه حسی دارد،خودم همان توان کمی هم که داشته ام را برای هدفم خرج کرده ام، اگر روزی هم ببینم دیگر نمیتوانم مفید باشم دیگر نمیخواهم که باشم، دیگر با شتاب سمت همان سردی و تاریکی لذت بخش میروم. تمام دلیلی که تا الان هم به پیش راندتم همین بوده که بتوانم گره ای باز کنم که خدمتی کنم که مفید باشم، پول بیشتر هیچ وقت نتوانسته برایم انگیزه باشد.
تمام قانون ها تغییر میکنند، دیوار برلین فرو ریخت، همه قوانینی که تا پیش از دیوار بودند، بعد از دیوار شکل دیگری به خود گرفتند، آنهایی که قدرتشان بیشتر است برای منافعشان قوانینی هم تصویب میکنند و آدمها را مجازات میکنند، هر که در زندان است ، هر کس اعدام میشود. از نگاه قدرتمند مجرم است. شاید در نگاه خیلی های دیگر محبوب هم باشد، حلاج را که به دار آویختند، عاملانش خوشحال بودند. امام حسین را که شهید کردند، از یزید خوشحالتر در دنیا نبود. تازه خونش را هم مباح میدانستند. حرفم این است نه خوب مطلقی هست و نه بد مطلقی، همه چیز عوض میشود. یادم است چند سال پیش دولت آمریکا به دور زدن تحریم متهمم کرد، اولش گرفتار دوگانگی عجیبی بودم، درکم از دور زدن تحریم چیز دیگری بود، همان چیزی شاید در تصور خیلی ها هم هست.یک تشکیلات مافیایی و متصل به نهادهای صاحب قدرت. حتی خنده ام میگرفت، در عصری که همه شهروند جهانی هستند، آمریکا از محدوده جغرافیایی ایران اجازه استفاده از خدماتش را نمیدهد آن هم با یک سیاست چندگانه. من نوعی برای درس خواندن در دانشگاههای معتبر باید آزمون تافل بدهم، ولی دسترسی به ابزار پرداخت بین المللی ندارم صرفا چون در ایران هستم، شرکت هایی این پرداخت ها را برای من انجام میدهند. و آن شرکت ها متهم به دور زدن تحریم میشوند. این فقط یک مثال بود. درباره نقل و انتقال مالی هرچند خرد باشد، درباره رمزارزها و هرآنچه فکر کنید، قصه همین است. یعنی عملا از نظر دولت آمریکا فعالیت صرافی در ایران جرم است. یعنی اگر تحریمی نبود، این آدمها این صراف ها هم مجرم نبودند و مثل بقیه دنیا فعالیت صرافی شان را انجام میدانند، آش آنقدر شور است که حتی برخی از ارائه دهندگان خدمات صرافی که در کشورهای تحریم نشده هم هستند، ارائه خدمات به شهروندان آمریکا را ممنوع کرده اند، که ناگهان گرفتار این قوانین عجیب و غریب آمریکایی ها نشوند. برای بسیاری از صرافهای ایرانی پرونده درست کردند به جرائم مختلفی متهمشان کردند و خیلی وقتها هم دستشان به هرکدام برسد باید چند سالی را در زندانهای آمریکا بگذرانند، واقعیتی تلخ است ولی همین است. تحریم فقط نفت نیست، تحریم یعنی فشار به مردم یک کشور نه فشار به حاکمیت کشور، تحریم یعنی به تو دارو هم نمیدهیم بجایش میتوانیم سیگار بدهیم.ولی در رسانه هایمان جوری وانمود میکنیم که همه چیز عکس این موضوع است. در این خصوص هم زیاد نوشته ام، یعنی سالهاست که مینویسم، هیچ وقت فکر نکردم سکوت بهتر است. در حد توانم اطلاع رسانی هم کرده ام، ولی زور من کجا و زور قدرت های رسانه ای شان کجا. آخرش این هم مثل همان دیوار برلین است، یعنی اگر دیواری نبود این همه قانون های عجیب و غریب هم نبود، این همه آدم هم قربانی نمیشدند. تقریبا مستقل بودن، ایستادگی، زیر بار زور نرفتن را در رسانه هایشان برعکس نشان میدهند. هرکس مخالف آمریکاست آدم بدی است،خلاصه اش این است. در نهایت آنچه واقعی است این است که این وسط مردم همیشه قربانی هستند و باید تاوان مصالحه قدرتها را بدهند.
بدون دیدگاه