چند روزی بود آنقدر اتفاقات عجیب و غریب در حوزه کسب و کارهایمان رخ میداد که اصلا وقت نمیکردم، فکر کنم و تصمیم بگیرم. فقط درست و غلط مشکلات را حل و فصل میکردیم. از یک پرونده که دادسرایی در یکی از بخش های آذربایجان شرقی، دستور داده بود طی حداکثر پنج روز در دادسرا حاضر شویم. خلاصه وکیلمان را رهسپار کردیم و مشخص برای یک پرونده که ارزش آن سیصد و نود هزار تومان بوده است احضار شده ایم. حالا هزینه رفت و آمد وکیل و اقامت و انرژی که از ایشان و ما تلف شد به کنار، انصاف است برای سیصد و نود هزار تومان یک شرکت را این همه کیلومتر آنطرف تر احضار کنند. بجز اینمها این طرح بانکداری اسلامی که در مجلس در حال تصویب است و چند بند هم در رابطه با رمزارزها بدون کارشناسی آخر آن آورده اند هم یکسو. و درگیری های ما برای اینکه بفهمیم چه شد که اینطور شد هم سوی دیگر. اینها فقط دو نمونه از غافلگیری ها چند روز اخیرمان بوده است. اینکه همیشه میگویم باید همیشه آماده باشی دلیلش همین است. تقریبا هر روز باید آماده یک ماجراجویی جدید باشی. تقریبا خوب زندگی هم همین است و زندگی که با کار حرفه ای قاطی شد، من را یاد آتش نشان هایی می اندازد که همیشه آماده هستند و به محض اینکه زنگ خطر خورد، برای اینکه با سرعت بیشتر به خودرو هایشان برسند بجای پله از لوله ای به پایین می آیند. دقیقا بیزس عین همین است. اصلا نمیتوانی انتطار داشته باشی امروز چه در انتظارت است. باید سریع از لوله ها پایین بیایی، سوار ماشین شوی، شروع به حرکت کنی و تازه متوجه بشوی که کجا باید بروی، باید آتشی را خاموش کنی، یا باید یک نفر را از چاه نجات بدهی. قاعدتا بخاطر همین است هر وقت آتش نشان ها و یا اورژانش را میبینم یاد بیزنس می افتم و یاد چالش هایش. و یاد اینکه چقدر حتی ثانیه ها مهم هستند برای تصمیم گیری برای اینکه شرایط و تو میتوانی روی زندگی عده زیادی تاثیر بگذارید. خوب که سخت است ولی بعید میدانم هیچ آتش نشانی و یا فردی از پرسنل اورژانس بدون عشق بتوانند این کار را ادامه دهند. درست مثل کسب و کار، درست مثل اداره یک کسبو کار، اگر عشق نباشد اگر وجودت را وقفش نکنی، فکر نمیکنم بتوانی دوام بیاوری.
بدون دیدگاه