آینده یک معمای سر به مهر است، شاید با قاطعیت بگویند آیند نتیجه تلاش های امروز ما هست. ولی من هم با قاطعیت میگویم، هیچ پیش بینی از آینده نمیتوانم داشته باشم. گذشته ای که آینده گذشته دورتر من بوده است به من ثابت کرد در این دنیا هرکس به اندازه تلاشش نتیجه نمیگیرد.
گاهی بلاهایی سرت می آید که خودت هم مات و مبهوت میمانی که مگر چه کرده بودم . دنیا پر از بی عدالتی است و در جستجوی عدالت بودند ارزشمند ولی بی فایده است.
تنها کاری که از ما بر می آید این است که قدر حال را بدانیم و برای آینده تلاش کنیم و بدانیم شاید آنچه قرار است در آینده نصیبمان شود آن چیزی نباشد که فکرش را میکنیم.
دنیا جایی است که هر کس به اندازه لیاقتش پاداش نمیگیرد، معمای پیچیده ای که هیچ کس نمیتواند سر از آن در بیاورد، باید بپذیرم که واقعیت دنیا همین است.باید کمر راست کرد، با همه وجود جان کند و روز به روز زندگی را ساخت. آدمی از یک لحظه دیگر خودش هم خبر ندارد.
زندگی نمایشنامه ای پر از غصه است و ما بازیگران آن که حتی نمیدانیم سکانس بعدی همان میشود که فکرش را میکردیم یا کلا چیز خلاف تصورتمان در انتظارمان است. اگر به این پذیرش برسیم تحمل رنج زندگی هم برایمان راحت تر خواهد بود، حداقل با علم به این موضوع قدم برمیداریم و در برابر شرایطی که پیش می آید منعطف تر میشویم و و لگد های این عجوز هزار داماد را راحتتر تحمل میکنیم و انتظار پاداش هم از آن نخواهیم داشت.
بقول حضرت حافظ:
مجو درستیِ عهد از جهانِ سست نهاد
که این عجوز، عروس هزاردامادست
بدون دیدگاه