در خیال تو گم میشوم، به خودم می آیم میبینم ساعت ها گذشته است. شاید فقط این تایم، تایمی باشد که درد زندگی را کمتر احساس میکنم. در طول روز دائما پیام می آید، با آنکه موبایلم همیشه سایلنت است ولی کلافه شده ام. یک شب را در ارتفاعات ماسال گذراندم، یکی دو ماه پیش بود، آنقدر خوب بود، آنقدر دلنشین بود، یکی از دلایلش فکر میکنم نبود آنتن بود. راستی راستی گاهی به این فکر میکنم که این موبایل یک چیز اضافه است و باید کلا کنارش بگذارم. آرامش را از من گرفته است. ولی کنار گذاشتنش هم فایده ندارد. فکر کنم باید مسولیت هایم را کم کنم. ولی مگر میتوانم، هر روز خودم را درگیر بازیهای جدیدتری میکنم. بازیهایی که صادقانه از آن لذت میبرم. کارهایی که هرچه زیاد و سخت هم باشد باز کیف میکنم که انجامش دهم. حرفم بیشتر درد و دل کردن بود، وگرنه میدانم راهی نیست. هرچه تکنولوژی پیش میرود، اگر بخواهی در گود بمانی باید با آن عجین شوی. چه میشود کرد. بگذریم…
خوب حق دارم خسته شوم، از همه ناامید شوم، گاهی از آنهایی که دوستشان دارم هم ناگهان امیدم بریده میشود، نمشود مقصرشان دانست، هر کدام دغدغه هایی دارند و با زندگی خودشان سرشاخ هستند. گاهی هم باید در هر رابطه ای سنگ زیرین آسیاب باشی تا آن رابطه پیش برود، به امید روزی که قرار نباشد یکی حتما سنگ زیرین باشد. بشود با هم حرف زد، بشود راحت حرفت را بزنی. ولی چه میشود کرد وقتی نگه داشتن آن رابطه از هرچیزی برایت مهم تر باشد، هر سنگینی هم باشد را میپذیری و با جان و دل تحمل میکنی تا دلش را نشکنی. دل خودت بشکند به درک.
شاید حق داشته باشد، شاید واقعا بد هستی. شاید واقعا گاهی تحملت میکند. با اینکه وقتی به ماجرا فکر میکنی هم نمیبینی کجایش را بد رفته ای. ولی خوب حتما یک جایی اش بوده که خوب عمل نکرده ای که چنین شده است دیگر.
باید ساخت. و وقتی میبینی این سازش ارزشش را دارد که دل آدمهایی که دوستشان داری را به دست آوری، شرایط کمتر سخت میشود. میپذیری که حتی اگر سنگ زیرین آسیاب هم باشی، باز هم میتوانی حتی وزن بیشتری ازین که حالا تحمل میکنی را تحمل کنی. چون به باورت ارزشش را دارد.
یکی از بدترین حس ها همین است که حس کنی هر کاری کرده ای که دلش را نشکنی، ولی همه چیز برعکس تعبیر شده است. و تبدیل به آدم بد ماجرا شده ای. اینها بازیهای زندگی است، تقصیر او هم نیست. بالاخره زندگی که با آدم خوب تا نمیکند. هر کاری میکند که زمینت بزند. ولی تو هستی که باید برخیزی و تلاش کنی که حسن نیتت را نشان دهی، حتی اگر موفق نشوی هم به اندازه توانت بکوشی.
زندگی است دیگر
زندگی است دیگر
مجنونم و خون در دهنم می رقصد
دستان جنون در دهنم می رقصد
مجنون تو هستم که فقط گوش کنی
بگذاری ام و باز فراموش کنی
دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست
یک عاشقِ این گونه از این دست کجاست
تا اخم کنی دست به خنجر بزند
پلکی بزنی به سیم آخر یزند
تا بغض کنی،درهم و بیچاره شود
تا آه کِشی،بندِ دلش پاره شود

بدون دیدگاه