پک بزن، محکم تر. خشمت را در همین پک های سیگار خالی کن. اگر بخواهی خشمت را نثار عالم کنی تابش رو ندارد. هرچه خشم داری در خودت بریز. خودت خودت را بغل کنم. خودت ، خودت را دلداری بده. خودت به داد خودت برس. این پک های سیگار، هرچقدر عمیقتر باشد، انگار قلبت آرامتر میشود. فشار خونت پایین تر می آید. خشمت فقط برای خودت باشد. ماسکت را روی صورتت محکمتر کن. هر کسی را توان دیدن و شنیدن حرفهایت نیست. “آن” را بیاب، دل یک دله کن. حرف بزن. خشمت را به حرف تبدیل کن. حرف بزن. آرام شو. دنیا قرار نیست چیزی را به کام تو کند، خودت به داد خودت برس. ولی نه. تا زمانیکه نمیتوانی بر خودت و وجودت مسلط شوی اصلا حرف هم نزن. حرفهایت، غم هایت شاید کوه را هم ذوب کند. ماسکت را محکمتر کن. حق نداری با حرفهایت وجود کسی را بیازاری. آرامش خودت را حفظ کن. به سیگارت پکی محکمتر بزن. هرچه عمیقتر باشد، بیشتر میسوزد و تو بیشتر آرام میشوی. حتما آن کسی که اولین بار برگی را لوله کرده و به آن پک زده، غم هایش زیاد بوده. درد دلش زیاد بوده. سیگار و سیگار و سیگار. شاید که نه حتما ضررهایش زیاد است. ولی آن لحظه ای که آرامت میکند، هیچ چیز دیگری شاید نتواند آرامت کند. حتی اگر همه اش یک تلقین مسخره باشد، باز هم می ارزد. برای من می ارزد. زندگی است دیگر، رنجی دائم.
چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری
برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را
بیا تا یک زمان امروز خوش باشیم در خلوت
که در عالم نمیداند کسی احوال فردا را
سخن شیرین همی گویی به رغم دشمنان سعدی
ولی بیمار استسقا چه داند ذوق حلوا را؟
بدون دیدگاه