اینبار داشتم نوشته های خودم رو میخواندم، از مدتی قبل که شروع به نوشتن کردن ذهن پریشانم را بهتر سر و سامان میدهم، راحتتر حرفم را میزنم و احساساتم را بروز میدهم، محافظه کار هستم ولی نسبت به قبل بی پرواتر شدم، کاملا آماده ام ،هر زمان داس مرگ سراغم را بگیرد از او فرار نمیکنم، نه به این دلیل که از زندگی کردن خسته شده ام بلکه به این دلیل که حس میکنم تمام تلاشم را دارم در راستای هدفهایم و چشم اندازهایم انجام میدهم و اگر مرگ مرا از آن جدا کند حداقل من به وظیفه خودم تا سرحد توانم عمل کرده ام.
میخواستم درباره شربت بنویسم، این بیت حافظ در ذهنم زمزمه میشد
شربتی از لب لعلش نچشیدیم وبرفت
روی می پیکر او سیر ندیدیم و برفت
حافظ چقدر در این بیت افسوس میخورد و چقدر درس زندگی میدهد، قدر تک تک لحظاتش را باید دانست ، اگر شربتی را میتوان نوشید، بنوش قبل از آنکه دیگر نتوانی، اگر برای کسی میتوانی قدمی برداری ، بردار قبل از آنکه دیر شود.
خودت را فانی بدان، همه چیز را فانی بدان جز ذات احدیت و هر انچه خواهی کن ولی جفا نکن.
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در طریقت ما غیر ازین گناهی نیست
در شادی های کوچک زندگی غوطه ور شو و از رنج های دایمش نترس و آزرده خاطر نشو، اگر زندگی جز این با تو کند جای تعجب دارد. زندگی همان بزرگترین دشمن تو هست.
آماده زخم خوردن باش ولی با زخمهایش سپرت را نینداز، با حربه ای جدید به او ضربه بزن، این جنگ دایم تو را برای اتفاقات بزرگتر آماده میکند، اتفاقاتی که نتیجه اش تغییرات مثبت در دنیا هست، چقدر میخواهی در این تغییر سهیم باشی، خودت میدانی، ولی برای تحملش از شادی های زودگذر و شربت های سرراه هم چشم بسته عبور نکن.
بدون دیدگاه