آن انرژی که همیشه میگرفتم را امروز نتوانستم بگیرم، نتوانستم در محل کارم حاضر شوم و با دیدن همکارانم سرشار از ذوق شوم. طبیعتا امروز از روزهای دیگر مودم پایین تر است. عادت کردن نمیدانم خوب است یا بد. ولی من عادت کرده ام به محض اینکه از رختخواب بیرون آمدم دوش بگیرم و در محل کارم حاضر شوم و با شوق و ذوق کارهایم را انجام دهم. حتی اگر در محل کارم روزی هم حالم خوب نباشد باز بهتر از خانه ماندن است برایم. چه کنم که گاهی جبر باعث این دوری میشود. جبر امروز چند روز بیخوابی بود و کمر دردی که هر وقت دلش بخواهد سراغم را میگیرد. گربه که هیچوقت کاری به کار من نداشت و باید همیشه التماسش میکردم که کمی نازش کنم. امروز بالای سرم آمد و دستانم را چنان گاز گرفت که همه جا پر از خون شد. ناچار شدم بلند شوم و پانسمانش کنم. با یک صدای خرخری آمد که نگو و نپرس، آنقدر دور سرم چزخید و نازش کردم که بعد هم هدیه اش را تقدیمم کرد و دستم را به این روز در آورد. چه زخم شیرینی بود ولی. محبتش را اینطوری نشان میدهد دیگر. چکارش کنم هم عادت دارد که با گاز گرفتن اوج محبتش را نشان دهد و هم اینکه عادت ندارد در این ساعت روزی کسی جز خودش در قلمرواش باشد. جایی خواندم که وقتی صاحب گربه تنهایش میگذارد و به محل کار میرود، گربه اینطور فکر میکند که صاحبش برای شکار رفته است تا برایش غذا تهیه کند و همین است که تا عصرها مرا میبیند که برگشته ام فورا غذایش را طلب میکند. چقدر این موجود دوست داشتنی است .امروز هم فکر کنم کمی از دستم ناراحت هم بوده که برای شکار نرفته ام و مانده ام در خدمتش. برای همین هم محبتش را نشانم داد و خط نشان هم کشید که این ساعت از روز دوست دارد فقط خودش در قلمرواش باشد و هرچا دوست داشت بخوابد. گربه منظورم همین آقای گربه است، هیچ جای خواب مشخصی ندارد. هرجا که خوابش میگیرد، میخواید. سینک دستشویی باشد یا روی سرامیک سرد، یا در وان حمام، یا روی مبلی که من همیشه مینشینم. هرجا دوست داشته باشد چشمانش را روی هم میگذارد و ساعتها میخوابد. گاهی اوقات هم دیده ام که همینطور نشسته ولی خواب است. چه خواب شیرینی هم. فقط اول صبح قبل از طلوع آفتاب می آید و غذایش را میخواهد. البته که سالهاست با وجود گربه نیاز به آلارم نداشته ام. همیشه موقع هایی که باید بیدار باشم بیدارم میکند. قبل از آفتاب صبحانه اش را میل میکند، جوری هم بیدارت میکند که نماز صبحت هم قضا نشود. موجود شیرین و عجیبی است. با اینکه هنوز جای دندانش درد میکند ولی عاشقش هستم دیگر. یاری شده است برای خودش. درباره همه چیز با او حرف میزنم، حس میکنم خوب میفهمد. اینها هم از اثرات چند سال زندگی با آقای گربه است دیگر.امروز انرژی ام را از گربه گرفتم. تا فردا که دوباره در محل کارم حاضر شوم و نازنین همکارانم را ببینم و باز سرحال تر و با شوق بیشتر برای اهداف مشترکمان بجنگم. آن هم در شرایطی که یکی از دوستان حاضر در جلسه ای که از نماینده یکی از قوا بود گفت، ما کمربندی دور کسب و کارها انداخته ایم و محکم دو طرف کمربند را میکشیم سعی کنید که از وسط نصف نشوید. ولی ما به همه وجود فشارمان را می آوریم شما باید طاقت بیاورید. گفتم چشم همه سعی ام را میکنم تا جایی که میتوانم برای وطنم با ساط ناکوک شما هم برقصم. انشالله که خداوند تنهایم نگذارد.
هزار دشمنم اَر میکنند قصدِ هلاک
گَرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک
مرا امیدِ وِصالِ تو زنده میدارد
و گر نه هر دَمَم از هجرِ توست بیمِ هلاک
رَوَد به خواب دو چشم از خیالِ تو، هیهات
بُوَد صبور دل اندر فِراقِ تو، حاشاک
اگر تو زخم زَنی بِهْ که دیگری مَرهم
و گر تو زَهر دهی بِهْ که دیگری تریاک
عِنان مَپیچ که گر میزنی به شمشیرم
سِپر کُنَم سر و دستت ندارم از فِتراک
تو را چُنان که تویی هر نظر کجا بیند
به قَدرِ دانشِ خود هر کسی کند اِدراک
به چَشمِ خَلق، عزیزِ جهان شود حافظ
که بر درِ تو نَهَد رویِ مَسکَنَت بر خاک
بدون دیدگاه