از وقتی مینویسم اینقدر شوق نوشتن دارم که گاهی نمیدانم چه میخواهم بنویسم فقط شروعش میکنم و بقیه اش انگار دیگر ناخودآگاهم اختیار دستانم را در دست میگیرد و قلم میدواند. میدانم بیش از اینکه “من بالغم” باشد “من کودکم” هست که هی مینویسد و هی ذوق میکند. بیچاره این کودک در زندگی ام کمتر به او مجال میدهم باشدو بگوید و دم بزند، تا فرصتی به او میدهم هی تند تند میخواهد ابراز وجود کند. من هم وقت نوشتن کاری به کارش ندارم ، میگذارم هرچه دل تنگش میخواهد بگوید. همینها را هم به گمانم او دارد مینوسید، نه برمیگردم تصحیحش کنم نه حواسم را جمع میکنم، گاهی حتی وقتی در جلسه ای هم هستم حواسم جمع جلسه هست و انگشتانم تند تند روی کیبرد ازین سو به آن سو میرود، شاید این مفر که قبلا هم درباره اش نوشته ام، همان مفری است که سالها بدنبالش بودم برای رهایی. من عاشق نوشتن شدم در این برهه از زندگی ام. من میخواهم هر آنچه بر من گذشته و میگذرد را جایی ثبت کنم شاید سالهای دور دیگر اگر هنوز عمری باشد به همین نوشته ها سری بزنم و کمکم کند بیشتر خودم را بشناسم، چنانکه همین الان هم که به نوشته های قبلی ام برمیگردم، حس آن موقع برایم زنده میشود. نوشتن برای من فقط یک عادت نشده، نوشتن برای من قسمتی از زندگی ام شده، نمیدانم تا کی این کودک میخواهد بنویسد یا تا کی اختیار خروجیش بدست خودش است، یا جایی میرسد که “بالغ درونم” هم اظهار نظری کند، نمیدانم شاید همین الان هم محصول مشترک کودک و بالغ و والدم هست ولی من بیخبرم. هرچه هست فقط میدانم برای نوشتن فکر نمیکنم، شاید به همین دلیل باشد که اسمش را دلنوشته گذاشته ام، این همان است که از دلم برمیخیزد.
دلش میخواهد این بیت را هم بنویسد به نقل از استاد شهریار و خطاب به خودم هم میگوید که
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون میکند با ما نهانی میکند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی میکند
میخواهم به حرفش گوش کنم و بیشتر فضا بدهم که شوقش را نشان دهد و زندگانی کند، شما هم فکر کنید شاید همیشه صدای کودکتان را در نطفه خفه کرده اید و باید قدری به او فرصت دهید تا زندگی کند.
نگذارید به جایی برسد که دیگر طاقتتان اظهار عجز و ناتوانی کند. برای من شاید همین باشد کار و پیشه ای را انجام دهم که لذت میبرم. حواستان تا توان دارید به این دو بیت باشد
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی میکند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی میکند
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی میکند
بدون دیدگاه