باید آرامش را تجربه کنی، حتی اگر به اندازه ترکیدن یک بادکنک باش. حتی به اندازه همان لحظه کوچک از زندگی جدا شوی و ناگهان به خودت بیایی که چه شد. همین حواس پرتی ها گاهی میشوند آرامش و خنده.میخواهم بگویم آرامش چیزی نیست که باید بگردی تا پیدایش کنی ، همینجاست به تو نزدیک فقط باید به فکرش باشی که میخواهیش. آرامش در زندگی سخت شاید یک روز در هفته سفر رفتن باشد شاید یک روز در هفته استراحت مطلق باشد شاید یک لحظه بوییدن بهار نارنج باشد. ولی اگر بخواهی ببینی اش میتوانی. دستهایت را باید دراز کنی، از حاشیه امنت بیرون بیایی. با همه وجود نفس بکشی ریه هایت را پر از اکسیژن کنی آن وقت است که میفهمی چه میگویم. وقتی عامدانه باشد وقتی خودت بخواهی میتوانی درکش کنی، میتوانی حسش کنی. میتوانی زندگی کنی. به قول دوستی میگفت نمیدانم آرامش برای تو چه هست، اگر جنگل است به آن فکر کن. اگر قایقی روی دریا شناور است به آن فکر کن ولی هست. تلاش تو را میخواهد تا پیدایش کنی. برای من آرامش کار زیاد است و کمی فرار از کار. فرادری که همیشه در دلم زنده است. فراری که میخواهم باشد. زندگی روی خوشی ندارد که به کسی شان دهد، فقط خودت باید یک رویی را پیدا کنی که حتی حسودی زندگی هم نتواند حالت را بد کند. بهار نارنج را بو کن با همه وجودت. تک تک سلول هایش را بدورنت بکش و بدان که تو لیاقتش را داری. وقتی کار کنی و بدانی میتوانی آرامش هم داشته باشی. با یک تیر دو نشان زده ای. برای من همین بوده است. ولی تا وقتی آرامش داری که قدرش را بدانی. اگر برایت عادت شد دیگر مفهومش را از دست میدهد.آرامشی از جنس بهار نارنج را ولی اگر پیدا کنی همیشه برایت تازه است. هیچ کس از بوییدن بهار نارنج هیچوقت خسته نمیشود. میخواهم و میتوانم با همه وجودم آرامش بیشتری را تجربه کنم. من هستم و تا هستم میخواهم در کنار کارم آرامش را هم داشته باشم.
بگذار هر چه داری و بگذر که هیچ نیست
این پنج روزه عمر که مرگ از قفای اوست
هر آدمی که کشتهٔ شمشیر عشق شد
گو غم مخور که ملک ابد خونبهای اوست
از دست دوست هر چه ستانی شکر بود
سعدی رضای خود مطلب چون رضای اوست
بدون دیدگاه