طنازی حافظ


مخمور جام عشقم ساقی بده شرابی
پر کن قدح که بی می مجلس ندارد آبی
آب در این بین به معنای آبرو هست. یعنی بدون می مجلس آبرویی ندارد، حافظ چقدر قشنگ با کلمات عشقبازی میکند و وقتی میخوانیش، تو هم محو آن زیبایی میشوی. خاله مهین که زنده بود، هرجا درباره شعرهای حافظ دچار تردید میشدم با یک نگاه عارفانه زیبایی همه اش را برایم تفسیر میکرد. در بحث حافظ از وقتی خاله مهین رفت، منم بیشتر کمیتم لنگ میزند. هر بار که شعری برایش میخواندم عموما اینقدر از خوانشم ایراد میگرفت تا بالاخره درست بخوانمش. خودش استاد بود. یادش بخیر. آدمها که برای همیشه میروند، دیگر ردی که از خود به جا گذاشته اند گاهی آنقدر پر رنگ است که هنوز هم فکر میکنم اگر جایی ایرادی داشتم میتوانم از او بپرسم. ولی او دیگر نیست. و درد نبودنش را من هم اندازه فرزندانش شاید حس کنم. نه فقط بخار شعر، بلکه بخاطر اینکه همیشه تلاش میکرد حواسش به همه چیز باشد. یک مدیر مدیر. مربی تیم بسکتبال های معروف ایران بود. آدمی بود که همیشه میگفتم چقدر جنم دارد. دیشب در حالت خواب و بیداری خوابش را دیدم. داشت شعر میخواند، عینکش روی چشمش بود و با صدای بلند مصراع اول بیت بالا را واند و از من خواست کاملش کنم. میگفت این بیت آنقدر قشنگ است که شراب انگور باشد یا شرابی که عارف را از خود بی خود میکند میتوانی درکش کنی و معنی اش کنی. مجلس بدون شراب آبرویی نداره.باید مست از شراب عشق باشی تا بتوانی نادیده ها را ببینی. شراب فقط یک مثال برای درک عمومی تر این شعر است. حافظ حرفش این است که خمار آلوده رسیدن به معشوق است وقتی میگوید
مخمور آن دو چشمم آیا کجاست جامی
بیمار آن دو لعلم آخر کم از جوابی
خودش را بیمار رسیدن به آن دو لعل میداند. و احساس میکند با شراب بیشتر میتواند وصال را نزدیکتر کند.
بیت آخرش اوج زیباییش است
حافظ چه می‌نهی دل تو در خیال خوبان
کی تشنه سیر گردد از لمعه سرابی
آخرش هم به خودش میگوید حافظ دلت خوش است ها ، دل در گرو خوبان میبندی. آخر توی تشنه با دیدن سراب که هیچ وقت سیراب نمیشود. یعنی معشوق حافظ آنقدر دور از دسترس است که حس میکند فقط عشق به او داشتن برایش کافی است و شاید هیچ وقت به او نرسد. برای امن این غزال از حافط عین این است ک حافظ همه تلاشش را میکند که به خواسته اش برسد، به معشوق برسد ولی آخرش یادش می افتد که شاید اصلا هیچ وقت به او هم نرسد ولی برای رسیدن به آن تلاشش رو میکند. و کم نمی آورد. این یک درس اخلاق و زندگی است برای من. باید بجنگی و باید معشوق و هدفت را متصور بشوی هرچند هرگز نتوانی به آن برسی. نمیدانم حافظ بالاخره ب معشوقش میرسد یا نه ولی اشعارش همیشه مانند چراغ راهی بوده است. حداقل برای من.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *