عیبِ مِی


راستی باز هم تاکید میکنم که یادت نرود صبر را هم در توشه ات بگذاری، در این مسیر پر تلاطم که پیش رو داریم، خیلی جاها باید صبر کنیم. از صبر کردن خسته نشویم، گاهی برای اینکه به نتیجه برسیم یا پوزه دشمنی را به خاک بمالیم باید صبور باشیم. خیلی صبور.

تو نور همیشه تابان من! میدانی زندگی به من یاد داد بیشتر اوقات صبر را بکارم و به احوالاتش رسیدگی کنم و در نهایت حاصل صبرم را درو کنم. همیشه صبر کردن برای من هم راحت نیست، گاهی حتی صبر زیاد باعث میشود فرصت ها بسوزند. ولی همین رنج دائم زندگی به تو یاد میدهد که در بیشتر امورات زندگی باید صبور باشی حتی اگر به قیمت برخی فرصت سوزی ها باشد. زندگی است دیگر، رنج و درد و فراغ و روی زرد تحفه آن است.

زندگی یه آدم یاد میدهد گاهی پتک خوردن بر سرش را هم تحمل کند و صبوری کند، تا وقتش برسد. زندگی به آدم شیر خام خورده یاد میدهد درد بکشد ولی دم نزند، زجر بکشد ولی کلامی به زبان نیاورد و صبر کند تا وقتش برسد. تا آخر بازی دستش را رو نکند و فقط زمانی دستش را رو کند که همه را شگفت زده کند.

میوه صبر شیرین است و میوه عجول بودن گس. رسم بازی همین است دیگر. میخواهی زود به نتیجه برسی و میوه گس درو کنی یا صبر کنی و حلاوت نصیبت شود.

جانم! زندگی بد رسمی دارد. نمیتوانی گوشه ای بنشینی و کاری به کسی نداشته باشی و انتظار داشته باشی بقیه هم کاری به کارت نداشته باشند. این رسم روزگار بدعهد است که تو را سراسر زخمی میخواهد، حالا یا تو هم باید بزنی یا فقط زخم بخوری و از پا درآیی و هربار هم که بر دیوی فائق می آیی باید منتظر دیوی بزرگتر و سرکش تر باشی.

زندگی مروت ندارد، همه اش نامردی است و بدعهدی. پس بیا و مثل همیشه باز هم با من صبر کن، بیا و با من هم رزم شو. بیا و تا آخرش قدرت حرکتم باش.

عیبِ مِی جمله چو گفتی، هنرش نیز بگو

نفیِ حکمت مکن از بهرِ دلِ عامی چند

ای گدایانِ خرابات خدا یارِ شماست

چشمِ اِنعام مدارید ز اَنعامی چند

پیرِ میخانه چه خوش گفت به دُردی‌کشِ خویش

که مگو حالِ دلِ سوخته با خامی چند

حافظ از شوقِ رخِ مِهر‌فروغِ تو بسوخت

کامگارا نظری کن سویِ ناکامی چند

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *