فردا که قرار نیست با امروز فرق داشته باشد. ولی قطعا یکی از این فردا ها هست که نتیجه زحماتت را شاید بگیری. نتیجه سخت کار کردنت را، نتیجه سخت درس خواندنت را، نتیجه همه دوندگی هایت را. من فکر میکنم همه جای دنیا آسمانش یک رنگ است. آن چیزی را که امروز برایش میجنگی شاید جای دیگر دنیا حق مسلمت باشد، ولی اینطور نیست که آنجا قرار باشد آرام بنشینی، وجودت و ذاتت اگر جنگنده و رونده باشد، فرق ندارد کجای دنیا باشی، همیشه برای بهتر شدن در تلاشی. برای ساختن در تلاشی. خوب اینها که حرفهای همیشگی ام است. عمیقا باور دارم انرژی در دنیا جریان دارد،شاید نتیجه برخی کارهایت در زمان حیاتت مشخص نشود ولی قطعا نتیجه اش یکی از همین فردا ها آرام آرام فردای آدمهای دیگری را خواهد ساخت. مارتین لوترکینگ بعد از آن سخنرانی معروفش کشته شد، ولی امروز سیاهپوستان زیادی احتمالا مدیونش هستند. شاید امروز قدر کارت را کسی نداند، شاید تصمیمی که امروز میگیری، تلاشی که امروز میکنی را کسی قدر نداند، ولی شاید یکی از همین فرداها تاثیرش را بر زندگی آدمهای زیادی ببینی، یا شاید هم نباشی که ببینی ولی بالاخره تلاشهایت نتیجه خواهد داد. امروز ریسک های بزرگی را انجام میدهی، هدفی در سر داری، یکی از همین فرداها نتیجه اش را میبینی، یا خودت هم منتفع میشوی، یا توانسته ای زندگی عده ای را عوض کنی. مهم این است، هیچ وقت نسبت به دیگران بی تفاوت نباشی. همیشه برای اینکه بسازی تلاش کنی. اینها را یادت باشد که هیچ وقت از هیچ کدام از کارهایت پشیمان نشوی، مثل همین الان که پشیمان نیستی.آدم دیر یا زود یک بار میمیرد، چه بهتر که وقتی که هنوز کاری از دستش بر می آید بی تفاوت نباشد. بعد از سالها که نبودی نتیجه کارت شاید انگیزه ای شود برای خیلی های دیگر برای اینکه تلاش کنند که بهتر باشند. نمیدانم چرا این بی تفاوت نبودن و این جان کندن الان برایم از همیشه پر معنی تر شده است. صادقانه وقتی جوانتر بودم نه اینکه این حس را نداشتم ولی همیشه جنبه های مادی برایم پر رنگ بود، الان هم هست، پول باید باشد، پول باید زیاد هم باشد که از آن برای ساختن استفاده کنی ولی اینکه فقط نتیجه اش پول نباشد از همیشه برایم پر رنگ تر شده است. طبق عادت سریال میبینم و مینویسم، نوبت “فرار از زندان” شده. جزو کمتر آدمهایی هستم که تازه شروع به دیدن این سریال کرده ام. طرف دارد برای اینکه برادرش را از زندان فراری بدهد خودش را مبتلا به دیابت جا میزند. همیشه هدف انگار مهمتر است. میخواستم تصویری مناسب متنم برای نوشته ام انتخاب کنم بی اختیار یاد کتاب “یکی بود سه تا نبود” از مهدی کفاش می افتم، کاور کتابش را انتخاب کردم.
کسی را در این بزم ساغر دهند
که داروی بیهوشیاش دَردهند
یکی باز را دیده بردوختهست
یکی دیدهها باز و پر سوختهست
کسی ره سوی گنج قارون نِبُرد
وگر بُرد، ره باز بیرون نبرد
بمردم در این موج دریای خون
کز او کس نبردهست کشتی برون
اگر طالبی کاین زمین طی کنی
نخست اسب بازآمدن پی کنی
تأمل در آیینهٔ دل کنی
صفایی بهتدریج حاصل کنی
مگر بویی از عشق مستت کند
طلبکار عهد الستت کند
بدون دیدگاه