خار مغیلان

به جای آنکه بنویسم تلاش کردن، ترجیح میدهم بنویسم جان کندن.خوب هر چه که بوده فقط جان کندن بوده که تلاش معنیش کرده اند. هر لحظه ازین زندگی که میگذرانیم در حال جان کندیم چه کاری کنیم چه نکنیم، چه در حال خاق ارزشی باشیم چه نباشیم. راستش هم همین است.آدم زاده شده که جان بکند.تا بین این جان کندنها هدفش را پیدا کند و برای هدفش و برای خلق کردن ارزش جان کندنش بی هدف نباشد. چه کسی میگوید زندگی زیباست. هر آنکس که بگوید زندگی زیباست، یا چشمش را تحت تاثیر روانشناسی زرد بروی زشتی هایش بسته است. و یا نمیدانم شاید عالمی دیگر است. وای امان ازین روانشناسی زرد، بجز ورودی مثبت هیچ ورودی دیگری را نمیگذارد وارد ذهن مخاطبش شود. این روانشسناسی های زدر هم تاریخ مصرفی برای خواننده دارند، ناگهان به خود می آیند و میبینند، فقط با دلخوش کردن خودشان و مثبت جلوه دادن همه چیز فقط فرصت های زیادی را از خودشان گرفته اند. دوستی داشتم مدیرعامل یک شرکت بود، به شدت به اخبار منفی واکنش تند نشان میداد و میگفت من روی ورودی های مغزم کار میکنم و اجازه نمیدهم هیچ ورودی منفی وارد بدنم شود، گفتم در شرایطی که همه چیز بد است و تو نمیخواهی قبول کنی چطور میخواهی شرکتی را اداره کنی. جواب قانع کننده ای نداد، ولی در کل زندگی مجموعه ای از همه این اخبار و رویدادها است، هرچه جایگاهت حساستر باشد، عالم تر بودن به همه شرایط میتواند در تصمیم گیری صحیح کمکت کند. احساس میکنم در خصوص” این همیشه مثبت اندیشی” و “همیشه انسداد اخبار منفی” شاید در سنین کمتر و در دوران نوجوانی خاصیت هایی هم داشته باشد، چون باعث میشود آدمی متوجه شود که چه توانایی هایی دارد و میتواند اگر اراده کند خیلی چیزها را تغییر دهد، در زمانی که باورهای آدم شکل میگیرد، این کتابها باعث میشوند آدم مقتدر تر و قویتر شود. ولی بنای زندگی اش را بر این زردی ها گذاشتن نمیتواند ضامن موفق شدنش شود. بالاخره هر آدمی شرایط خاص خودش را دارد.همه زندگی ها مثل هم نیستند. ولی باور به اینکه میتوانی تا جایی که میتوانی تغییرش دهی، لذت بخش است. و باعث میشود همیشه تلاش خودت را انجام دهی. و این مهم است که تا تهش تلاشت را انجام دهی. حتی اگر لزوما نتیجه دلخواهت حاصل نشود. لزوما قرار نیست به هرچه میخواهی برسی ولی با جان کندن در راهش میتوانی خیرت را به دنیا برسانی، میتوانی مفید باشید. هیجان انگیز است. نیست؟

گر بهارِ عمر باشد باز بر تختِ چمن

چتر گل در سر کَشی، ای مرغِ خوشخوان غم مخور

دورِ گردون گر دو روزی بر مرادِ ما نرفت

دائماً یکسان نباشد حالِ دوران غم مخور

در بیابان گر به شوقِ کعبه خواهی زد قدم

سرزنشها گر کُنَد خارِ مُغیلان غم مخور

گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید

هیچ راهی نیست، کان را نیست پایان، غم مخور

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *