قصه و‌ دلنوشته


داستان نویسی با دلنوشته فرق دارد، حتی اگر شبیه هم باشد، داشتم فکر‌میکردم اگر داستان زندگیت را برای عده ای شاید خیلی خیلی خیلی کم هم بگویی حتی به اندازه یک نفر، نمیتوانیدهمه اش را با جزییات بگویی، شاید اصلا به ذهنت نرسد بگویی و‌حتی همان قسمتی که میگویی‌با آنکه فردی انتخاب میکنی که قضاوتت نکند باز ته دلش قضاوتت میکند، آدمی است دیگر نسبت به داده هایی که‌ وارد مغرش میشود قضاوت میکند، این است که آدم حرف نزند بهتر است. گاهی آدم‌‌را به شوخی زیر سوال میبرند یا میگویند تا به اینها میگویی مشکل در صورتیکه همینها که گفتم و آن تیکه ای اش که نمیدانم چیست که بگویم زندگی ات را تیکه پاره میکنند، از دور به زندگی کسی نگاه نمیکنم سعی میکنم اصلا قضاوتش نکنم شاید در حد یک امتحان سخت فردای آن روز داشتن باعث میشود کلا آشفتگی ذهنی در او ایجاد کند من نمیتوانم‌کمکش کنم، او‌تجریه من را ندارد که این مرحله رو امتحانات سخت دانشگاه زا گذراندم و الان که یادش می افتم خنده ام‌‌میگیرد که چقدر به خودم سخت میگرفتم. ولی شاید حرف من مرهمی بر دردش نباشد. سکوت میکنم. شاید واقعا نمیفهمد من چه میگویم. شاید درد من را فقط خودم درک‌میکنم، و انتظارش را هم ندارم دیگری بفهمد چه میکشم. همه اینها باعث‌میشود یک شخصیت منحصر به فرد از هر انسان وجود داشته باشد با نگرانی هایی که صحیح و بجا هستند. شاید حتی علم تراپی فقط باید کناب بنویسد نه اینکه با آدمها روبرو شود و‌سعی کند مشکلشان را حل کند. دنیا اصلا ساده نیست،پر است از پیچیدگی ها و پرتگاهها، فقط یک‌چیز را میدانم پشتکار اگر در زندگی باشد، تلاش اگر باشد، آخرش که وقت رفتنت میرسد خوشحالی حتی اگر ادعا کنی نیستی، من همین دو هفته پیش دو روژ پشت سر هم مرگ را دیدم، و ازین که همه عمرم را تلاش کردم‌و‌ جنگیدن اصلا پشیمان نبودم. کیمیای سعادت در تلاش و پشتکار است و این نسخه من است، برای دیگری اما شاید نسخه اس چیز دیگری باشد. تنهایی ام را با تنهایی پر‌کنم، بجنگم و‌کم نیارم، می روند و‌می آیند و‌من هستم، قویتر، عاصی تر حتی گاهی کلافه تر ولی هستم و‌ تا روز آخرم هستم.

اگر آن گوهر و دریا به هم هر دو به دست آری

تورا آن باشد و این هم ولی نه آن نه این باشد

یقین می‌دان که هم هر دو بود هم هیچیک نبود

یقین نبود گمان باشد گمان نبود یقین باشد

درین دریا که من هستم نه من هستم نه دریا هم

نداند هیچکس این سر مگر آن کو چنین باشد

اگر خواهی کزین دریا وزین گوهر نشان یابی

نشانی نبودت هرگز چو نفست همنشین باشد

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *