درجامعه ای زندگیمیکنیم که هرکسی مشکلات خاص خودش را دارد، شاید مشکل یکی برای دیگری چیز با ارزشی باشد، ولیمشکل دیگری برای فردی دیگرغیرقابل درکباشد اصلا.منظورم این است، تمامی آدمها، مشکلات خاص خودشان را دارند، و مشکلشان برای خودشان میتواند بسیار بزرگ باشد. در هر صورت تا با کفش فردی راه نروی نمیتوانی درباره راه رفتن آن فرد نظری بدهی. هر ارتباطی که میسازی از قبل تعریف نشده است .در حین یک رابطه روز به روز آن رابطه شکل میکیرد، اینده اش را هم نمیتوان کاملا پیش بینی کرد. در ادبیات عرفانی ما، همیشه تاکید شده در حال باید زندگی کرد، هرچند اکثرما تا جوان هستیم و قوت داریم انرژی مان را برای آینده صرف میکنیم و تلاش میکنیم پله هایی بسازیم و ترقی کنیم و نمیدانیم چیزی که از دست میرود جوانی ماست. در هر صورت نظر شخصی است که الان میگویم، خوب واقعیت زندگی شاید این باشد که از آینده نباید غافل شد ،برای بهتر شدن کسب و کارت و دنیا باید تلاش کنی، از خیلی از تفریحاتت بگذری، ولی حداقل سعی کنی چند روزی دور از کار باشی تا هم بتوانی با انژی بیشتری به میدان برگردی و هم از لحظاتی که میتوانی خارج از کار باشد، و البته هرچند کم لذت ببری، به نظرم هرکسی در زندگی اش آدمی را میخواهد که بدون قضاوت به حرفهایش گوش دهد، به حرفهایش گوش دهی و زندگی اینطوری است که قشنگتر میشود. این طوری است که زنج هایی زندگی معنای بهتری پیدا میکنند.و آن آدم نمیتواند هر کسی باشد، آن آدم به قول حضرت حافط باید «آن» داشته باشد. خوب البته که درباره «آن» که حافظ همیشه از آن میگوید زیاد نوشته آن ولی این مفهوم آنقدر شیرین و هیجان انگیز است که تا باد چنین بادا.
شاهد آن نیست که موییّ و میانی دارد
بندهٔ طلعتِ آن باش که آنی دارد
شیوهٔ حور و پری گر چه لطیف است ولی
خوبی آن است و لطافت که فُلانی دارد
با خرابات نشینان ز کَرامات مَلاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
مرغِ زیرک نزند در چمنش پرده سرای
هر بهاری که به دنباله، خزانی دارد
مدعی گو لُغَز و نکته به حافظ مفروش
کِلکِ ما نیز زبانی و بیانی داردخ
بدون دیدگاه