مینویسمت


تو را که مینویسم خواب به چشمانم نمی آید، میخواهم تا خود صبح بنویسمت. میخواهم آفتاب بزند و من هنوز هم تو را بنویسم. تو چه میدانی تو را داشتن یعنی چه؟ تو رفیقی، تو یاری، تو کس و کاری، تو همه چیز منی، تو جان منی. هر روز که میگذرد، هر آفتابی که میزند، هر صبحی که شب میشود، من بیشتر در تو غرق می شوم. غریقی که دست و پا نمیزند. غریقی که میخواهد در تو غوطه ور شود. همانجا بماند و با تو یکی شود. من تا ابد میخواهم غرق دریای رویای تو باشم. من تا ابد میخواهم صبح و شبم، خواب و بیداری ام با خیال تو باشد. اصلا میدانی تو که باشی همه چیز هست. تو که نباشی، همه چیز هم باشد انگار هیچ چیز نیست.

مخمل قرمز و مشکی من، هر بار که مینویسمت از نو دوباره جان میگیرم. جانم، حیاتم، مماتم همه اش بند به جان تو هست. آخ که چقدر دلم برایت تنگ شده است. دلم کوچک شده است، مدام بهانه ات را میگیرد. تو هم به من فکر میکنی این را خوب میدانم و ذوقش را دارم.میدانی یارم! دلم مثل یک مرغ عشق در قفس است، همه اش میخواهد قفس را بشکند و پر بکشد. خودم هم نمیدانم علاج این همه دلتنگی چیست فقط مینوسم که هر وقت برگشتم و خواندمت یادم بیفتد که فرقی ندارد کنارم باشی یا نباشی، من همیشه دلتنگت بوده ام. دل تنگی که هرچه با تو یکی شدم، بیشتر هم شد. حالا من همیشه دلم تنگ است و مدام تنگ تر هم میشود.

جانم! نزیسته زیاد داریم، تا مرگ راه دراز است، در آغوش امنت نگهدارم باش تا همیشه.

زیاده عرضی نیست. همین! من دلتنگم.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *