ماجرای شمس و مولانا و درخواست شمس از مولانا برای خرید شراب را شاید خیلی ها شنیده باشند، وقتی که نا اهلان بصورت مولانا تف میکنند که شراب خریده است و شمس به مولانا رو میکند و درسی بزرگ به او میدهد که”ای مولانا آنچه امشب از بین رفت همه داشت و نداشت تو بود و هیچ نبود و همه اش در یک لحظه بر باد رفت. پس به چیزی متکی باش که با مرور زمان و تغییر اوضاع از بین نرود.”
دنیا همه هیچ و اهل دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
هیچ چیز در دنیا از نظر من ارزشی ندارد، جز آنچه بتوانی ارزشی خلق کنی و خدمتی کنی که زندگی خلق خدا چه انسان چه حیوان چه طبیعت را بهبود ببخشی.
همین است که سعدی میفرماید “طریقت به جز خدمت خلق نیست” و هر بزرگی که نامش الان به نیکی یاد میشود قطعا خدمتگزار خلق بوده نه خدمت گزار جیب خودش.
قطعا وقتی ارزشی خلق میشود، برکت و پول هم با خود میاورد ولی همه اینها اهداف ثانویه هستند چرا که اگر هدف صرفا کسب مال باشد، به عقیده حقیر راه بسیار است. ولی خلق ارزش و خدمت است که ماندگار میشود.
نشنو از نی،چون نی حصیری بیش نیست
بشنو از دل، دل حریم دلبریست
ﻧﻰ ﭼﻮ ﺳﻮﺯﺩ ﺧﺎک ﻭ ﺧﺎﻛﺴﺘﺮ ﺷﻮﺩ
ﺩﻝﭼﻮﺳﻮﺯﺩ، ﻻﯾﻖ ﺩﻟﺒﺮ ﺷﻮﺩ
من نیک اندیش را با هیچ گره زده ام و باورم بر این است که دنیا سراسر هیچ است و جز ردی از نیکی که به یادگار میگذاری باقی همه فانی است و بی ارزش و این چنین میتوانی لایق دلبر شوی و خداوند را از رگ گردن به خود نزدیکتر حس کنی این است که سعدی پس از سرودن شعر زیبایش که در آن به خدمت به خلق اشاره میکند در بیت پایانی اش میفرماید
بزرگان که نقد صفا داشتند
چنین خرقه زیر قبا داشتند
بزرگی به ذات انسان انسان است و تلاشش برای بهتر کردن دنیا.
یا علی
بدون دیدگاه