نوش


آدمیزاد موجود پیچیده ای است، بارها شده بدون اینکه منظوری داشته باشم حرفی را زده ام، و بعد از شنونده اش شنیده ام که حرفم موجب رنجشش شده است یا کلا احساس کرده است عمدا و به قصد تخریبش حرفی را زده ام. یادم می آید در یک برنامه تلویزیونی کارگردان یک فیلم و دو تحلیلگر سینما در آن حضور داشتند. چند تیکه از فیلم پخش شد و تحلیلگران درباره اش نظر میدادند، کارگردان هی خوشحال میشد که اینقدر موشکفانه فیلمش را تحلیل میکنند، یکی دیگر از تیکه های فیلم پخش شد، دو تحلیگر با آب و تاب درباره اش صحبت کردند، کارگردان گفت در این صحنه این فرد از نقطه آ به نقطه ب رفت. همین! هیچ چیزی پشتش نبود. فقط همین. واقعا زندگی هم همین است، آدم گاهی حرفی میزند بدون هیچ غرضی ولی برداشتهای متفاوتی از آن میشود و آدمها ناراحت میشوند. بارها سعی کرده ام حرفم را قبل ازینکه به زبان بیاید مزه مزه کنم، ولی باز هم یک حرف ساده ممکن است دیگری را به هم بریزد.
من احساس میکنم آدمها هرچقدر هم به هم نزدیک باشند، این نزدیکی شان همان قدر که نقطه قوت ارتباط آنها است، همانقدر هم نقطه ضعف ارتباطشان است. با ارتباط نزدیک و صمیمی که با هم دارند میتوانند خیلی کارهای بزرگی کنند، ولی از سوی دیگر هم ممکن است یک بحث ساده که شاید نتیجه خستگی و یا کلافگی یکی شان باشد، همه چیز را خراب کند. این اتفاقها آنقدر بیفتد که همان ها که دوشادوش هم بودند، نسبت به هم بی تفاوت شوند. و بیتفاوتی است که پایان یک ارتباط است.
اگر کسی برایمان مهم است، باید این را هم درک کنیم که شاید امروز روز او نیست، شاید این هفته هفته او نیست، شاید در برهه از زندگی اش هست که فعلا هیچ روزی روز او نیست. به فشارها و استرس هایی که روی دوش او و خودش هست بیشتر توجه کند و به جای نیش زدن، به او نوش بدهد. اینطوری بهتر میتوان انتظار داشت که آدمها در ارتباطاتشان سرپا باشند. چه عاشق و معشوق باشند، چه دوست باشند، چه شریک کاری باشند، چه اعضای یک خانواده باشند.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *