هم نفس


وقتی که میبینم حالت خوب است، وقتی که میبینم خوشحالی، وقتی که میبینم روبه راهی، وقتی که میبینم شادی. من از تو شادتر، خوشحال تر، و حالم از تو هم بهتر تر است. میبینی همینقدر ساده حالم با حالت نوسان میکند، اگر غم به دلت بیاید جانم را هم حاضرم بدهم که حالت خوب شود.

تو برای من باران بهاری همینقدر غیر قابل پیش بینی! گاهی که میبینم حال دلت خوب نیست، به خودم میگویم احتمالا من کاری کرده ام که حالت خوش نیست. همه اش خودم را کنکاش میکنم تا دلیل حال بدت را بدانم. من از تو جان میگیرم، حیات و‌مماتم انگار در دست توست. من نفسم بند نفس های تو شده است، نمیدانم از اول دلم میخواست اینقدر دلبسته یک آدمیزاد شوم، یا بعد که دلبسته شدم خواستم که دلم همیشه به گرمای دلت گرم باشد.

هرچه که هست من از آن روز که در بند توام آزادم. بمان تا بمانم هم نفسم.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *