زندگی کردن چه اگر مجرد باشی یا متاهل، چه رابطه خوبی داشته باشه و چه نداشته باشی. هنر میخواهد زیستنش، نفس کشیدن، پیش بردنش.
به خودت می آیی میبینی ازدواج کرده ای و بجز مسولیت های زندگی قبل ات مسولیت هایی هم الان به تو اضافه شده، تو آمادگی اش را اصلا داشته ای؟ یا صرفا چون هورمون های جنسیت یک صدا میخواهم را فریاد زده اند، تحولی در تو ایجاد شده و اسمش را عاشقی گذاشته ای و جوگیر شده ای مثل خیلی ها مثل خیلی از ماها مثل خیلی از آنها که میشناسیش جوگرفتتشان. و بعد مدتی هم جو تو را رها میکند وتو میمانی و پشیمانی. ازدواج فقط یک مثال بود، برویمسراغ حضرت عطار و عشق را از زبان ایشان بشنویم
عاشقی واقعی را حضرت عطار اینگونه ظریفانه بیان میکند
تا ز شراب شوق تو دل بچشید جرعهای
جملهٔ پند زاهدان از پس گوش میزند
وقتی چیزی را بخواهی فقط میخواهیش، هیچ نمیخواهی جز وصال معشوق، چشمت را عامدانه روی خیلی از چیزها میبندی و آتش ها را زیر خاکستر میکنی حتی این را به جان میخری که شاید وقتی ، جایی شعله هایش خانه خرابت کنند، ولی در این امیدی که خانه ای بسازی که شاید قسمتی از آن آتش بگیرد ولی در برابر عظمت تو و خانه ای که ساخته ای آسیبی جدی نتواند وارد کند. چون زندگی بدون مشکلاتش و جالش هایش که که معنا ندارد، هر روژ صبح شود بعد شب شود و تو بدو استرس و بیخیال شاهد روز و شب شدن باشی، نه زندگیاین نیست. از نظر حقیر.
تشخیص اینکه، که هستی وچه میخواهی از زندگی فقط با خودت است، باید روزه سکوت بگیری، دور شوی از هیاهو، جایی باشی که فقط خودت هستی، گریه کنی ، زار بزنی، درونت را خالی کنی، با خود واقعیت بدون هیچ نقابی رو در شوی و آنچه میخواهی را فریاد بزنی، بعد که جمله جان شدی میتوانی لایق جانان شوی.
آری تصورمن این ایست که اول امر سمت خودت باید تکلیفت روشن باشد، شفاف و صریح بدانی به کجا به چه چیزی میخواهی برسی و بعد با همه وجودت پیش بروی، نگران نباش که همه مسیر برایت روشن نیست همان مثال معروف قدم زدن در مه را به یاد بیاور، همین که پیش پایت را ببینی کافی است، اگر بخواهی ، به آنچه میخواهی میرسی، به خدا توکل کن و به خودت تکیه.
از طوفان های مسیر یاد بگیر، اگر در فضای مه آلود از دره ای پرت شدی و دوباره روی پایت ایستادی درس بگیر، دفعه بعد به گونه ای دیگر از آن دره ها بگذر ، پلیبرای عبور آماده کن، تکتک سلول های وجودت باید یکصدا برای رسیدن به هدفت داد بزنن و همصدا شوند، از خستگی نترس، به خودت حق بده شاید روزها خسته وحتی ناامید هم شوی، ولی باز بلند شو یادت بیاور چه شیر غرانی هستی و دوباره وارد بازی شو. قرار نبست مسیر راحتی باشد ولی وقتی به قله رسیدی لذتش را آنجا میفهمی،نسیمش را روی صورت حس میکنی ، برای هدف بزرگت قله های کوچکتر تقسیم کن و به هر یک رسیدی و فتحش کردی به خودت جایزه بده، تو لایق بهترین ها هستی به کمتر از آن قانع نشو. هرچه شد، شد. اصلا شاید نشد، خوب نشود تو تلاشت را کردی بهتر ازین بود که بشینی و حرصش رو بخوری که میتوانی یا نه، هنر است بازنده بودن، هنر است زمین خوردن ولی اوج هنر ، باز بلند شدن و لباس رزم به تن کردن است. تا دیر نشده عضوی از تیمی شو ،که فرصت باز کردن بالهایت رو به تو میدهد، در مسیرهایی که مردد میشوی کمکت میکنند، شکارهای اول را زخمیمیکنند ومیگذارند تو شکارش کنی. پیدایشان کن وسفت بچسب.و اگر پیدا نکردی صحیح و غلط خودت دست به کار شو و بسازش.اصول رو رعایت کن و بعد هرچه بادا باد
ای دل خسته نیستی مرد مقام عاشقی
سیر شدی ز خود مگر خون تو جوش میزند
جان فرید از بلی مست می الست شد
شاید اگر به بوی او لاف سروش میزند
بدون دیدگاه