معشوق باید باشد تا عاشق نمایان شود، عاشق بدون معشوق بودنش معنی ندارد. دنیا حول محور معشوق میگردد و عاشق دور دنیا را میگردد تا دمی نفس معشوق را حس کند. از عاشق همه نیاز است و از معشوق همه ناز، مخمل قرمز و مشکی میدانی چقدر همیشه دلم برایت تنگ است؟
معشوقا! من وامدار بودن تو هستم. به وصال برسم یا نرسم، من همانم که هستم.بهره وامت را هرچقدر هم باشد با جانم میدهم. تو تا ابد طلبکار منی و من تا ابد بدهکارت. من عمری زرد روی توام و امیدم به روزی است از که از وصالت رویم سرخ شود.
دلبرا! رسم دل دادن و دل بردن را هم تو یادم دادی. من یک عاشق نوپا بودم و تو دریای عشق. من بی گدار به آب زدم و غرق دریای تو شدم. بی دست و پایی که در دریای تو دست و پا میزنم و نفس میگیرم و دوباره در وجودت غوطه ور میشم.
آی مخمل قرمز و مشکی! میخواهم که همیشه غرقه وجودت باشم. میخواهم که تا ابد نفسم به حکم تو باشد، نفس نکشیدنم هم به حکم تو.
تو همان بلایی که مرا بند خودت کرده ای، بلایی که نمیخواهم از آن برهم.
زهره ندارم که بگویم ترا
« بی من بیچاره چرا بودهای؟! »
یار سبک روح! به وقت گریز
تیزتر از باد صبا بودهای
بیتو مرا رنج و بلا بند کرد
باش که تو بند بلا بودهای
بدون دیدگاه