ما برای هم به گمانم میتوانیم اول سنگ صبور باشیم، ما برای هم میتوانیم مرهم دردهای هم باشیم. ما برای هم میتوانیم گرمای دستی باشیم که در هوای سرد زمستان گرما بخش دل همدیگر باشیم.
ما برای هم میتوانیم کوهی باشیم که به هم تکیه کرده اند، ما برای هم میتوانیم گرمای آفتاب در صبح سرد زمستان باشیم. گرمایی که هیچوقت تمام نمیشود. گرمایی که مدام دلمان به آن خوش است، گرمایی که میدانیم همیشه هست. خیالمان راحت باشد که همیشه میتوانیم روی گرمای هم حساب کنیم.
آخ که همین که آدم بداند یکی هست که همیشه میتواند رویش حساب کند، چقدر دل آدم را گرم میکند، همین که بداند یکی هست که همیشه به او فکر میکند، چقدر قدرت برای ادامه دادن راه را به او میدهد. اینکه بداند هرجا که کم آورد یا خواست کم بیاورد، یک آدمی هست که دستش را بگیرد، به او امید بدهد و به جلو هلش بدهد.
تو، همان مخمل قرمز و مشکی من همان آدم امن زندگی ام هستی، همانی که وقتی کم می آورم، دلم را گرم میکنی، وقتی خسته میشوم تیمارم میکنی، وقتی از همه جا میبرم، تو همانطور که هستم مرا در آغوشت راه میدهی. برایم وقت میگذاری و دردم را درمان میکنی.
حتی وقتی اشتباه میکنم، باز هم کنارم می ایستی و از من حمایت میکنی. تو مثل خودت را نداری و من تو را دارم، تویی که همیشه دلیل حال خوبم هستی.
میدانی جانم! حتی وقتی نیستی هم سیمهای بین من و تو وصل است، کم که بیاورم، حتی اگر به تو نگویم، کافی است به تو فکر کنم، با همه وجودم احساست میکنم، حس میکنم هوایم را داری و فارغ ازینکه چه چیزی مرا آزرده من را در آغوشت میگیری و آرامم میکنی. و من همیشه لحظه شماری میکنم، بیایی و کنارم بنشینی و از سیر تا پیاز دنیا را برایم بگویی و من گوش بدهم و من حرف بزنم و تو گوش بدهی و بدون اینکه قضاوتم کنی مرا بپذیری.
عاشق زرد روی میشود، عاشق زود میشکند، عاشق تحمل عتاب معشوق را ندارد، و تو چنان با من رفتار میکنی که انگار تو عاشقی و من معشوق. دمت گرم رفیق. حالا میفهمم من هم عاشقم و هم معشوق و تو نیز همچنان.
تو دیگر، من دیگر حق نداریم فکر نبود یکدیگر را کنیم، ما تا زنده ایم بیخ ریش هم هستیم و آنکه زودتر میرود آرزو میکنم که من باشم. دلم مثل همیشه برایت تنگ است جانم.
بر گردن و بر دست من بربند آن زنجیر را
افسون مخوان ز افسون تو هر روز دیوانه ترم
خواهم که بدهم گنج زر تا آن گواه دل بود
گرچه گواهی میدهد رخسارهٔ همچون زرم
بدون دیدگاه