به گمانم من برای تو میتوانم تکیه گاهی محکم باشم که تو به آن تکیه کنی، به همان اندازه که تو برای من تکیه گاهی محکم برای تکیه زدنی. من فکر میکنم میتوانم یاری باشم که دلت را به من خوش کنی، که هر وقت غم داری، که هر وقت دلت گرفته بیایی و بگویی و بشنومت و با تو همدلی کنم، با تو یکدل شوم و حتی باهم زار بزنیم و به دنیا لعنت بفرستیم.
من برای تو به گمانم میتوانم جرعه ای آرامش باشم، دمی از ته دلت شنیدن باشم. من به گمانم میتوانم ذره ای حال خوب باشم.
من میتوانم دلیل شادی ات و ناراحتیت باشم، من میتوانم عشقی باشم که همانقدر که قوی ات میکند، ضعیفت هم می کند. اصلا مگر عشق جز این است که آدم دلش به کسی قرص میشود، و همان کس هم میتواند کاری کند که حس کنی ضعیف ترین آدم دنیایی. معشوق همان اندازه که میتواند حال خوبت و قدرت محرکت باشد، میتواند هم حالت را بد کند و حتی فلجت کند. ولی من همه تلاشم را کرده ام و باز هم میکنم که تا ابد دلیل حال خوبت، دلیل شادی ات، قوای محرکه ات و انرژی سرشارت باشم.
خوب میدانم شاید همیشه نتوانسته ام آنی باشم که باید باشم، ولی به حرمت عشق بینمان من تمام تلاشم را کرده ام. نمیدانم چقدر موفق بوده ام. این را تو باید بگویی. ولی من سعی کرده ام کم نگذارم. هرجا هم کم گذاشتم بلد نبودم. نمیدانستم چه باید بکنم. ولی میدانی که دارم یاد میگیرم، یاد میگیرم که با دلت همنوا تر و همساز تر باشم. که دلیل حال کوکت باشم.
مخمل من، مخمل قرمز و مشکی من، من که دلم به نوای دل تو کوک است، این که چقدر توانسته ام دل تو را هم کوک خودم کنم نمیدانم. ولی جان من! من با همه وجودم میجنگم که دلیل حال خوبت باشم. اگر هم جایی خطا رفتم اصلاحم کن، مرا هل بده به سمت و سویی که دل تو کوک تر شود و نوایم برایت دلنشین تر شود.
نی نی چو باز ممتحن بردوز چشم از خویشتن
مانند طاووسی نکو من دیبهها پوشیدهام
پیش طبیبش سر بنه یعنی مرا تریاق ده
زیرا در این دام نزه من زهرها نوشیدهام
بدون دیدگاه