شاید واقعا باید لبم را گاز بگیرم و نگذارم آنچه در دلم است مکتوب شود. شاید واقعا سکوت بهتر از فریاد است. شاید بهتر است همیشه سکوت قبل از فریاد باشی، سکوتی که دائمی هست و فریادی که هیچ وقت قرار نیست زده شود.
شاید باید آهی باشی که از نهادت بر میخیزد، ولی صدایش را فقط خودت میشنوی. روحی باشی که زخم میخورد ولی فقط خودت حسش میکنی.
شاید باید پروانه ای باشی در پیله ای که هیچوقت قرار نیست پرواز کند، پروانه ای که در پیله میماند تا بمیرد.
شاید باید عمری باشی که سالهاست تمام شده است و تو فقط منتظری که برای همیشه مثل عمرت تمام شوی.
اصلا شاید باید قبری باشی که قبل از مردنت آماده است تا به آغوشت بکشد.
شاید باید نفسی باشی که بالا نمی آید. دفی باشی که هرچه بر آن میکوبند صدایی ندارد.
آی زندگی، لعنت به تو. به تک تک لحظاتت.مرگ از تو با مرام تر است.با شرف تر است.
همین.
تا دامنِ کفن نکشم زیرِ پایِ خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
بدون دیدگاه