ژاپن تنها کشوری است که با همه وجود دوست دارم ببینمش و بین مردمش چند دمی زندگی کنم، کشوری که فرهنگش به حد اعلای خود رشد کرده است. کشوری که مردمش نسبت به هم بی تفاوت نیستند. مردمانی که برای توسعه کشور و کسب و کارشان تا پای جان می ایستد و حتی برای کار کردن و از کار زیاد مردن اصطلاحی دارند.اولین باری که درباره “کاروشی” شنیدم فکر کردم یک شوخی هست ولی با جستجو در اینترنت دیدم این مفهوم سالهاست در فرهنگ مردم ژاپن وجود دارد، و حتی بهداشت جهانی هم بارها درباره آن هشدار داده است. ولی باز کار زیاد و از کار زیاد مردن در بین عامه مردم ژاپن وجود دارد و حتی پسندیده هم هست. نه میخواهم بگویم این فرهنگ خوب است و نه میخواهم بگویم بد است، ولی برآیندش هرچه که بوده ژاپن را به یک قطب اقتصادی تبدیل کرده است. کشوری که بمب اتمی هم نتوانست آن را از پای در آورد و به فاصله کوتاه و با کار زیاد و البته مسولانه توانستن خودش را بالا بکشید. آن تیکه ساعات طولانی کار شاید در ابتدا سخت باشد و در انتها هم نتیجه اش مرگ باشد که اگر هم حاصلش مرگ است باز با آغوش باز از آن پذیرایی میکنم زیرا که اگر زیاد کار کنی، مسولانه کار کنی و برای اهدافت ، یا در دنیا تغییری ایجاد میکنی و یا در راهش میمیری و ماموریتت تمام میشود که هر دو ارزشمند است. اگر ساعات طولانی کار کردن برای همه مقدور نباشد و یا جنبه های دیگر زندگی هم برای افراد مهم باشد که البته برای خیلی ها همین است ولی مسولانه کار کردن و در تایم کاری همه تلاششان ،پیشبرد اهداف و ساختن دنیای بهتری باشد بسیار ارزشمند است.لزوما پر کردن ساعات کاری مطرح نیست بلکه مفید بودن، گره گشا بودن ، کم نیاوردن و هدفمند بود بسیار مهم تر از ساعات کاری است. برای من که فرهنگ ژاپن را دوست دارم، کاروشی رو هم بسیار دست دارم. چون حس میکنم فقط وقتی مفید هستم که ارزشی خلق کنم و یا در خلق یک ارزش کمک کنم. همین. بقیه اش برایم اضافی است. همین دیروز که بخاطر فشار کار احساس کردم اجزا بدنم در حال خاموش شدن هستند و بعد توضیحات پزشک به زبان ساده که عنوان کرد مغز وقتی کم می آورد دستور خاموشی ارگانهای بدن را صادر میکند. هم برایم ترسناک بود و هم وقتی به همه ماجرا فکر کردم دیدم این همان چیزی است که خودم خواستم ، پس بپذیرمش. اینکه اگر برای همیشه هم خاموش میشدم حداقل به خودم میگفتم تلاشت را کردی. اگر نشد هم تا آخرش رفتی. این برایم مهم تر است. هرچند در نهایت تصمیم گرفتم برای اینکه طولانی تر بتوانم خدمت کنم و دیرتر کاروشی سراغم بیاید باید سالم تر زندگی کنم.
این نان و آب چرخ چو سیل است بی وفا
من ماهیم نهنگم عمانم آرزوست
زین خلق پرشکایت گریان شدم ملول
آن های هوی و نعره مستانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت مینشود جستهایم ما
گفت آن که یافت مینشود آنم آرزوست
هر چند مفلسم نپذیرم عقیق خرد
کان عقیق نادر ارزانم آرزوست
بدون دیدگاه