مدتی بود دوست داشتم این کتاب را بخوانم، مخصوصا که در یکی از کتابهای اروین یالوم نگارنده مرتب به این موضوع اشاره میکرد که داشتم کتاب تاملات مارکوس اورلیوس رو میخواندم. چند روز پیش این کتاب رایکی از همکاران عزیزم به من هدیه داد و دیگر بهانه ای نبود برای حمله کردن و هضم افکار جناب مارکوس . هرچند قبلا تکه تکه از او شنیده بودم و خوانده بودم. ولی کل کتاب که را اولین بار بود که میخواندم. کتاب بسیار فیلسوفانه و هیجان انگیز است یعنی حتی اگر با فلسفه آشنایی هم نداشته باشی ، راحت با آن و گفته هایش ارتباط برقرار میکنی.کتاب مجموعا دوازده بخش است که از هر بخش به عنوان یک کتاب نام برده میشود. و قشنگترینش به نظرم کتاب چهارم است و شهد شیرین کتاب را با مطالعه خطوط ابتدایی کتاب چهارم در همه وجودت حس میکنی.بیش از این طاقت ندارم بگذارید با شما سهیم شوم. مارکوس میگوید اگر نیروی درونی حاکم بر ما خود را با طبیعت تطبیق دهد همیشه خودش را با هر شرایطی تطبیق خواهد داد، و محتاج هیچ ماده خارجی دیگری نیست. در این شرایط اهدافت را به راحتی و بر اساس اوضاع و احوال میتوانی تغییر دهی و حتی موانع و مشکلات پیش روی را به نیروی محرکه تبدیل میکند. خواست درونت را به آتشی تشبیه میکند و مشکلات سر راهت را به توده ای زباله و بر این باور است اگر این آتش درون کوچک باشد، زباله ها که همان مشکلات سر راه هستند تو را میبلعند و نابود میکنند، ولی وقتی آتش درونت بزرگ باشد همه این زباله ها را در خود میسوزاند و شعله ور تر میشود و غلبه بر تو سخت تر.و این آتش بیش از پیش زبانه میکشد و زمین و زمان را به هم میدوزد تا بتوانی به خواسته ات برسی. میدانی برداشتم از گفته هایش چیست. مهمترینش پذیرشو خود باوری است، یعنی باور داشته باشی به نیروی درونت و بدانی هیچ چیز نمیتواند با آن مقابله کند، باور داشته باشی به تغییر، بارها در کتابش مینویسید اگر کاری کردی که برای خودستایی بود و شهرت هیچ فایده ای ندارد، کاری که انجام میدهی باید در راستای نیکوکاری و منافع جمعی باشد، یاد یک بیت از حافظ می افتم که میفرماید:
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن
که در طریقت ما غیر ازین گناهی نیست
عین گفته های مارکوس. میگوید اگر تصمیمت بر نیکوکاری و منافع جمعی است مهم نیست که دیگران چه دیدی به تو دارند، چیزی که به ذاته زیباست ، زیباست، مثلا با اینکه عده ای بگویند زمرد زیبا نیست، آیا از زیبایی زمرد کاسته میشود، پس نیکوکاری و منافع جمع را همیشه در نظر بگیر.
وقتی بپذیری و باور داشته باشی و هدفت مشخص باشد بر اقتضای شرایط هم ممکن است اهداف جانبی که برای رسیدن به هدف اصلی داری را تغییر دهی و این خوب است، میتوانی موانع پیش رو در خود هضم کنی و آتش درونت را بزرگتر کنی، آتشی که هدفش خلق ارزش است و نیکوکاری و اهداف جمعی.
و اما یک قسمت دیگر از کتابش که دیوانه وار دوستش دارم جایی است که میگوید آدمیان در صحرا، کوهستان و هرجایی عزلت میگزینند و لذت میبرند،چیزی که شاید تو هم دوست داشته باشی چنین کنی ولی بدان تو جایی داری با شکوه تر از همه اینها، تو هر وقت بخواهی میتوانی در خودت عزلت گزینی. برای آدمی هیچ کنجی راحت تر و دنج تر از درودن خودش وجود ندارد. همواره ازین کنج عزلت استفاده کن و دم به دم روحت را تازه کن. واقعا چه لذتی بالاتر از این که اگر در هر شرایطی هم باشی و بتوانی وجودت را سر و سامان بدهی و هر وقت نیاز به تازه شدن داشتی به کنج عزلت درون خودت پناه ببری و به قول مارکوس دم به دم تازه شوی.
این سه بیت از صائب تبریزی هم که ته حرفش همین است را بخوانید
ما رخت خود به گوشه عزلت کشیده ایم
دست از پیاله، پای ز صحبت کشیده ایم
مشکل به تازیانه محشر روان شود
پایی که ما به دامن عزلت کشیده ایم
خون در دل نعیم بهشت برین کند
میلی که ما به دیده رغبت کشیده ایم
بدون دیدگاه