جنگی که دائمی است، خستگی که همیشگی هست، ذوقی که تمام نشدنی است،هوایی که هرچقدر هم آلوده باشد، هوای وطن است. وطن هست و نیستت است. هرجای دنیا هم باشی باز اگر وطنت را بخواهی و دوستش داشته باشی، تنها دوست داشتنی است که تمام نمیشود. عشقی که به وطنت هست حقیقی است، دلی که برای وطن میتپد، تپشش واقعی است. وجودی که صرف وطن شود، وجودی است که ارزشمند میشود. شوق چشمانت وقتی اسم کشورت را میشنوی، واقعی است. سفره ای که پای آن بزرگ شده ای، سفره ای به پهنای وطنت است. وطن چیزی است که با هیچ چیز عوضش نمیکنی، با هیچ دلیلی نمیفروشی اش. چشم بد دنبالش باشد، به راحتی جانت را میدهی، مگر میشود ادعای وطن پرستی داشتی باشی و از نا آرام بودنش خوشحال باشی. وطن بدترین جای دنیا هم باشد، بدترین اقتصاد دنیا را هم داشته باشد، وطن تو هست. هیچ وقت حاضر نمیشوی برای شرایط به ظاهر بهتر جلایش را بگویی. دلی که در وطن آرام میگیرد در هیچ جای دیگری آرام نمیگیرد. دل خودم را که میدانم، اگر روزی برای وطنم نتپد برای پرچم کشورم نتپد، همان بهتر که نباشم که کلا نتپد. هرکس در زندگی اش باید چیزی را آنقدر دوست داشته باشد که رنج دائم زندگی را برایش قابل تحمل کند، که زخمش را التیام ببخشد. برای من این بوده ارزش خلق کنم، برای کشورم کاری کنم. هیچ چیز را اول برای خودم نخواهم. بی تفاوت نباشم. همه جانم را هم لازم باشد بدهم ولی نام کشورم، پرچمم بالا باشد. این روزها که مشکلات زیادی گریبانم را گرفته است، هرچه به عقب نگاه میکنم میبینم از هیچ کارم پشیمان نیستم، من همیشه شوق وطنم را داشته ام و هرچه کرده ام هم اول گفته ام چه نفعی برای کشورم دارد، بعد جنبه های بیزنسی اش را نگاه کرده ام. من وحید والی، خوشحالم که در حد توانم تا الان میدان را خالی نکرده ام و به خودم قول میدهم باز هم باشم ، تا زمانی که نفس میکشم. شاید لایقش شدم که پرچم کشورم کفنم باشد.
بدون دیدگاه