یک نخ دیگر را هم دود میکنم،راستش تا سالها خودم را نمیشناختم، سیگار را هم نمیشناختم، اصلا معنی موسیقی را هم نمیدانستم. موسیقی برایم معنی اش آهنگ هایی بود که توی عروسی ها پخش میشد و همه با آن میرقصیدند، اصلا موسیقی ای که قری نبود که ارزش شنیدن نداشت، همان قری ها هم فقط در عروسی ها معنا داشت. سیگار هم که نگو! به هر کس میکشید هم میگفتم نکش، میگویند ضرر دارد. یکبار که دایی پدرم مهمانمان بود و من کودکی پنج شش ساله بودم سیگار هایش را از جیبش برداشتم و بردم درون باغچه کاشتم و آتششان زدم. کاملا ضد سیگار بودم.
بعدها جوان که بودم فهمیدم سیگار چیست. از همان موقع تا همین الان میکشمش. کم ولی همیشه. بعد موسیقی را شناختم، نمیدانم چه انقلابی درونم شد که موسیقی آن هم سنتی و گاهی هم کانتری شد منبع الهاماتم برای خیلی چیزها.
وقتی فهمیدم که موسیقی چه بوده و این همه سال از آن غافل بودم شوکه شدم. موسیقی شد زندگی ام، روزی را بدون آن نمیتوانم سر کنم. گوش میدهم . عاشق صدای همای و همایون شدم. آنقدر گوششان دادم که حفظشان شدم. حالا دیگر سالهاست که عاشق این هم نوایی آواها با آمیختنشان با صدای خوانده ها و نواختن نوازنده ها هستم.
میخوانند، چشمم را میبندم و پرت میشوم در عالمی دیگر، من با موسیقی دارم زندگی میکنم. توی محل کارم هم یکسره تلویزیونم روشن است و میخوانند و میشنوم آن هم فقط سنتی بیشترش هم همای و همایون گاهی هم علیرضا قربانی. عاشق صدایشانم. این طبع من است.
و سیگار هم که از روزی که اولین نخش را دود کردم هنوز دودش میکنم، ترکیب موسیقی و سیگار به من حسابی میچسبد. موسیقی خوب ها ، همای باشد که چه بهتر.
گاهی چشمم را میبندم و خودم را وسط ناخودآگاهم میبینم، یکهو میبینم همه چیز دو بعدی شده است، همه چیز گنار هم هست بدون زمان و مکان، دقیقا همان ناخودآگاهم. اینکه موسیقی چنان تاثیری عمیق بر من دارد گاهی خودم را هم میترساند، چنان با یک موسیقی مست میشوم که انگاری همه دنیا توی مشتم است. وای که اگر شعرهای سعدی و حافظ و مولانا بخوانند، دیوانه میشوم. خودم را کشکول به دوش وسط بازار شام میبینم.
سیگار و موسیقی و تو برایم دنیایی هستید که همه ناممکن ها در آنجا ممکن میشود.
آخرین پکش را هم کشیدم. چسبید. خیلی زیاد.
میگویند سیگار ضرر دارد، نکشید، باشد.
بدون دیدگاه