تا تهش هستم


چند تا مطلب نوشتم، آخرش دیدم منتشرش نکنم بهتر است. پاکشان کردم. اگر فقط مسول زندگی خودم بودم شاید خیلی چیزها مینوشتم ، بیخیال! از بین همه چیزهایی که نوشتم و پاک کردم چیزهایی هست که به مغزم فشار می آورد و باید بنویسم. داشتم به این فکر میکردم که ما تلاش های بیهوده ای را برای رشد اقتصاد دیجیتال انجام دادیم، همه اش هم تقصیر خودمان بود. یعنی بارها در جلسات مختلف به ما گفته بودند هدفشان کوچکتر شدن فعالیت های صرافی های رمزارزها است، ولی ما باز هم تلاش میکردیم. فکر میکردیم میتوانیم، با پیشرفت تکنولوژی با آن همراه شویم و خیری برای مملکتمان داشته باشیم و کاسبی حلالی هم کنیم و در کنارش نخبه ها و با سواد های مملکت را هم در حد توانمان در کشورمان نگه داریم. همیشه موقع شروع همکاری به آنها میگفتیم کارهایی که ما داریم انجام میدیم بر لبه تکنولوژی بوده و هست. و همین ها شاید حتی از انگیزه های مالی برای یک نیروی نخبه با ارزشتر باشد. خود من وقتی کاری را انجام میدهم که با تکنولوژی آمیخته است در اوج هیجان هستم. ولی افسوس که اینجا کمک که هیچ فقط سنگ اندازی بلد هستند. آدم هرچقدر هم امید داشته باشد وقتی علنا اولین ابزارهای کارش مثل درگاه پرداخت را میبندند، حق دارد ،ناامید شود. داشتم فکر میکردم که چقدر پوستمان کلفت شده است. چه کارهایی را کردیم برای مملکتمان و ظاهرا برای آقایان مسلول فقط دردسر بوده ایم. داشتم فکر میکردم حتی از بعد مادی هم اگر این کارها را در کشور دیگری انجام میدادیم چقدر میتوانستیم تولید ثروت بیشتری کنیم. ولی ما میخواستیم در ایران باشیم. در ایران همه این کارها را کنیم. دنباله رو کشوری نشویم.ولی فقط “نه” شنیدیم. یا در حالت بهتر اینکه صبور باشد. این همه سال صبر کردیم هیچ اتفاقی نیفتاد. خیلی ها مهاجرت کردند. نقاب خیلی ها عوض شد . ما همچنان ماندیم و جان کندیم. الان واقعا در شرایطی هستم که نمیدانم باید ادامه دهم یا نه. آنقدر خبرهای منفی میشنوم که وحس میکنیم نه فقط من بلکه خیلی ها قدرت تصمیم گیریشان مختل شده است. از داخل و بیرون کشور آدمهایی که وطن فروش هستند به بهانه اطلاع رسانی شرایط را برای هم کسب و کارها و هم مردم سختتر میکنند. این کسب و کارها هم همان مردم هستند. همان هشتاد و چند میلیونی که در کنار هم زندگی میکنند. ودشمنان مشترک دارند. در یک دوری افتادیه ایم که هر به هر طریقی میتواند زیرآب دیگری را میزند. هرکس خودش هم نتواند قدمی بردارد. سعی میکند پای بقیه را هم قطع کند که آنها هم حرکت نکنند. شدیدترین تحریمها را بر سرمان آورده اند. از داخل هم گرفتار انواع و اقسام محدودیت ها هستیم. عملا امید از جامعه گرفته شده است. میبینم که آدمها افسرده تر از قبل هستند. عصبانی تر هستند. خودم بارها شاهد دعواهای خیابانی بوده ام، سر چیزهای الکی حتی جای پارک.همیشه خودم از خودم از همکارانم انرژی میگرفتم. ولی الان چه. هیچ کس جانی برایش نمانده است. بشدت خسته و سرخرده شده ایم. در این شرایطی که وصف شد وظیفه سنگینی را بر دوشم حس میکنم، آن هم متحد و یکپارچه نگه داشتن شرکت. شاید اگر در موقعیتم نباشید کمتر متوجه عراضم بشوید. باید قوی و استوار باشم. باید همیشه حوصله جلسات را داشته باشم و باید همکارانم را تشویق به پیشرفتن کنم. اینها را نوشتم که بگویم شرایط چقدر سخت است و این که من هم محدودیت هایی دارم و هرچیزی را نمیتوانم بنویسم ولی حداقل همکارانم بدانند با همه وجود پشتشان هستم و هرگز اجازه نخواهم داد تا آنجا که توان دارم قربانی شرایط شویم. به عنوان یک فعال اقتصادی هم همه تلاشم را میکنم تا اوضاع مملکتی که در آن زندگی میکنم بهتر شود. یعنی میخواستم بگویم که بدانید که تا تهش هستیم.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *