دُر


حماقت حدی ندارد، همه آدمها درجه ای از حماقت را دارند، برخی حماقتشان را راحت بروز میدهند و برخی فکر میکنند پشت نقاب میتوانند آن را پنهان کنند. ولی حماقت همیشه خودش را بروز میدهد. حالا هرچقدر هم تلاش کنی پنهانش کنی باز مثل دود است، از همه جا بیرون میزند.حرف زیاد زدن، یاوه گفتن است. بیخود نیست که حضرت نظامی میفرماید: “کم و گوی و گزیده گوی چون دُر تا ز اندک تو جهان شود شود پر”. دُر گفتن کار هر کسی نیست. کار کسی که ادعایش را هم میکند نیست. نتیجه کار هست که مشخص میکند یک آدم چند مرده حلاج است. یعنی همه تلاشت را هم انجام دهی ولی نتیجه ای نداشته باشد، برای خودت هم که بسیار ارزشمند باشد، ولی از نگاه بقیه شاید هیچ نیارزد. فقط خودت هستی که میدانی چقدر تلاش کرده ای و چقدر تجربه کسب کرده ای و برای خودت تلاش برای ساختن چیزی که احساس میکنی مفید است، خیلی هم با ارزش است. ولی دنیا، دنیایی است که نتیجه تلاش ها مهم است. نه صرفا تلاش ها. آدمی برای خواسته هایش باید بجنگد، حتی اگر به هدف هم نرسد به قدر وسعش کوشیده است و حتی اگر بمیرد هم برای خودش با ارزش است. ولی دنیا، دنیای نتایج است. نه دنیای تلاش ها. آدمها را با نتیجه کارشان مقایسه میکنند. بهتر بودن یا بدتر بودن آدمها به نتیجه کارشان است. تلاش ارزشمند است و کسب نتیجه با ارزشتر. نتایج هستند که دنیا را تغییر میدهند، نتایج حتی اگر کوچک باشند میتوانند به تلاشهای بعدیت هم معنی دهند و حداقل بدانی در راه درستی هستی یا کلا در هپروت خودت سیر میکنی. میدانی باز هم نمیخواهم بگویم در هپروت خودت سیر کردن لزوما بد است. ولی ارزشی که خلق میکنی مهم است که چه باشد. که بتواند در خدمت مردم باشد، بتواند دست آدمها را بگیرد. یا فقط خودت را راضی کند. آدمها، آدمها مهم هستند. همه شان. چه آنهایی که دوستشان داری، چه آنهایی که دوستشان نداری، چه آنهایی که نسبت به آنها بی تفاوتی. همه آدمها مهم هستند چه آنها که دوستت دارند، چه آنها که برایت ارزش قائلند، چه آنهایی که از تو متنفر هستند یا کاملا نسبت به تو بی تفاوت هستند. همه شان برای خلق ارزش هایی که در سر داری مهم هستند. دوست و دشمن، رفیق و همراه، آدمهایی که در کوچه و خیابان می بینی.همه شان. تو اگر بخواهی ارزشی خلق کنی باید به همه خدمت کنی. سر همه شان سلامت باشد.

مدتی است بیش از حافظ مبتلای سعدی شده ام. دلم هوای شهر را کرده. هوای سعدیه. هوای دیدن همه آدمها.

هر که نشنیده‌ست وقتی بوی عشق

گو به شیراز آی و خاک من ببوی

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *