شکوفه


تو دیگر آدم سابق نیستی، من هم به گمانم دیگر آن آدم همیشگی نمیتوانم باشم. صبرم زودتر لبریز میشود. بیشتر عصبانی میشوم. وقتی نمیبینمت حوصله هیچ چیز را ندارم. ولی با این حال هربار که میبینمت، همه چیز برایم تازه میشود. من احساس میکنم تو در جانم نشستی ، برای همین هیچ وقت از وجودم دور نمیشوی. همیشه کنار خودم دارمت.

فضایی که تو میسازی، آنقدر عجیب و هیجان انگیز است که همه گرفتاری ها و بیچارگی ها از برم فرار میکنند، تو میمانی و من. تو میمانی و چشمان من که به تو زل زده است . آنقدر به دیدارت تشنه هستم که حتی نمیخواهم پلک بزنم. حتی میترسم تکان بخورم، میترسم تکان بخورم و از خواب بیدار شوم.

هنوز هم انگار نمیدانم واقعی هستی یا همه اش در رویاهایم هستی. وقتی هستی آنقدر زمان زود میگذرد که نمیدانم کی آمدی و کی رفتی. وقتهایی هم که نیستی و منتظرت هستم که بیایی، همه را شبیه تو میبینم. هرکسی رد میشود حس میکنم تو بودی. آنقدر منتظر میمانم که بیایی و بمانی تا همیشه بتوانم گرمای نفست را روی صورتم حس کنم.

تو شکوفه گیلاس هستی، تو ماه هستی. تو درخشان ترین ستاره دنیایی. و من عاشق خیره شدن به تو هستم. میخواهم همه وجودت را در بر بکشم و آنقدر با تو حرف بزنم که همه چیز از یادم برود. حالا که فکرش را میکنم تو شراب نابی هستی که حافظ از او میگوید، تو که می آیی عقل میرود، هرجا باده بیاید عقل زایل میشود و من با بوی گیسوان تو مست میشوم و عقلم پر میکشد و میرود.

اصلا عاشق را چه به عقل داشتن، عاشق باید همیشه مست یار باشد، و تو مستی ای هستی که هیچ خماری ای نداری. تو زیباترین مه جبینی هستی که میتوانستم در همه عمرم با او ملاقات کنم.

میدانی من خوش شانس هستم. آنقدر خوش شانس که تو را دارم. آنقدر خوش شانسم که بودنت برایم معنای زندگی است. حالا حتی اگر آدم سابق هم نباشی مهم نیست. مهم بودنت هست. مهم همین است که همیشه حس کنم که هستی. من هم آدم سابق نباشم مهم نیست. اصلا در دنیایی که همه چیز در گذر است، قرار نیست کسی همان آدم سابق باشد.

دوباره از خواب بیدار شدم.دوباره همه چیز پوچ شد.

نکند میل دل من به تماشای چمن

که تماشای دل آنجاست که دلدار آنجاست

سعدی این منزل ویران چه کنی؟ جای تو نیست

رخت بربند که منزلگه احرار آنجاست

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *