عجله


راست میگفت، همش عجله، عجله. برای قدم بعدی، مثلا مینشستم و با خیال راحت سیگارم را میکشیدم چه میشد؟ از همه دنیا عقب میماندم‌. لامصب الان که دیگر تعطیلات است، کمی کمتر عجله. کن والا هیچ نمیشود. بابا جان نگفتم عجله نکن، گفتم حرف محمود دولت آبادی که امروز یکی از دوستان استوری کرده بود راست هست دیگر . نوشته بود یک قهوه خانه بود، ننشستیم دو استکان چای بخوریم که به زندگی برسیم، مثلا دنیا خراب میشد اگر همین دو استکان چای را مینوشیدیم، یا از زندگی میماندیم. بابا حان بعضی وقتها یکم یکم برای خودت باشی هم بد نیست. یعنی اینکه هیچکاری نکنی نباید عدالت دهد، بابا جان آرام بنشین یک گوشه، گاهی هیچ کاری نکن. همش که نباید بدوی، نگران نباش به دویدن هایت هم میرسی. ولی دمی هم نفس بکش بابا، بشین یه گوشه. حتی شده در حد یک چای نوشیدن بدون استرس. والا.چقدر دوست دارم همیشه این شعر رو بخونم و بهش عمل کنم ولی لامصب نمیشه، میشم همون آدمی که تند تند باید کارا رو پست سر هم انجام بده. ولی لاقل بد نیست گاهی این ورودی ها رو به ذهنم هم بدم. شاید تاثیری در حالش داشت. این تیکه از خیام رو ببینید

بنشین و مخور غم جهان گذران

بنشین و دمی به شادمانی گذران

در طبع جهان اگر وفایی بودی

نوبت به تو خود نیامدی از دگران

والا حرف حساب میزنه ولی منم که انگار هیچوقت زیر بارش نمیتونم برم، تازه خودم محمود دولت آبادی هم که حسرتش رو میخوردم که کاش می ایستاد و چای میخورد. معلومه اونم حسرت چای در قهوه خانه به دلش مونده. نمیدونم دیگه زندگی انگار همینه. شوق و حسرت و رنج

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *