مرگی که بخواهیش


خبرش را شنیدم. کیومرث پوراحمد ،خالق قصه های مجید، سریالی که بارها و بارها دیدمش، خودخواسته به زندگی اش پایان داد. میبینی مرگ ترس ندارد، آدمها وقتی ببینند دیگر تمایلی به زندگی ندارند، راحت میروند. آدمها وقتی دلیلی برای زندگی نداشته باشند، هرچقدر هم اسمشان بزرگ باشد، دست از این رنج دائم میکشند. این که خودکشی مذموم است را من هم میدانم. همیشه در دین و سیرتمان نکوهیده بوده است. ولی همه اشاره ام به خود مرگ است. این که مرگ میتواند کاملا خودخواسته باشد. اینکه جانی که آنقدر شیرین است، میتواند آنقدر به کامت تلخ شود، که خودت کار خودت را یکسره کنی. یک رنج دائم را خودت خاتمه اش دهی و آسوده شوی. آنقدر همه چیز به کامت تلخ شود که به بعدش فکر نکنی، فقط بخواهی نباشی.اصلا مهم نباشد بعدش چه میشود، به آنی بمیری و سکوت وجودت را فرا بگیرد. مرگ شاید هنوز هم بزرگترین ترس خیلی از آدمها باشد. ولی زندگی میتواند چنان با تو آبش در یک جوی نرود که زنده ماندنت را دیگر نتوانی تحمل کنی، تصمیم بگیری با بزرگترین ناشناخته خلقت ملاقات کنی. اول و آخرش که همه میمیرند، جان عزیز است. ولی زنده ماندن و زندگی نکردن به گمانم دردش از مرگ بیشتر است. میمیری. خودت، وجودت را خاموش میکنی. با عاقبتی که در انتظار همه است، با خواست خودت روبرو میشوی. آنسویش چه خبر است، هیچ کس نمیداند.تو هم نمیدانی. فقط مغزی که هیج وقت از کار نمی افتد و کلافه ات کرده است را برای همیشه خاموش میکنی. شاید مردن از زندگی نکردن راحت تر باشد. حتما هرکس که خودش، خودش را میکشد، دلایلش برای خودش محکم است.

روحش شاد

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *